بالاخره یک روز تمام می‌شود؛
این دنیا با تمام سربالایی‌ها و سرپایینی‌هایش...
آدمی که تو را رنجاند،
اویی که تو را خنداند،
کسی که قلبت را به درد آورد،
اویی که آرامت کرد،
کسی که اشک‌هایت را دید و لبخند زد،
اویی که اشک‌هایت را پاک کرد و یا، با تو اشک ریخت..
کسی که تمام وجودش پر از مهربانی بود،
و اویی که...
با همه‌ی آن‌ها، روزی جایی دور از این‌جا رو به رو می‌شوی؛
یا با لبخند به هم نگاه می‌کنید،
و یا فقط به هم، نگاه می‌کنید...!
آن‌جا دیگر کسی نمی‌تواند؛ چشمانش را روی قلبی که شکست، بغضی که به گلویی نشاند، اشکی که جاری کرد، زندگی شیرینی که خرابش کرد، دروغی که گفت.. ببندد.
چون همان وقت که این‌جا چشمانش را روی تمام این‌ها بسته بود؛ کسی بود که چشمانش همه چیز را ثبت می‌کرد و به خوش‌خیالی آن فرد، لبخندی تلخ می‌زد..
گاهی باید کنار گوش تمام بی‌گناهانِ دل‌شکسته و پر از بغض دنیا آرام گفت: غمت نباشد؛ کسی که این‌جا چشمانش را بست؛ جایی دیگر بخواهد یا نخواهد چشمانش باز خواهد شد، گوش‌هایش هم. و همان وقت اشکی را که جاری کرد و ندید؛ می‌بیند. و صدای قلبی را که شکست؛ می‌شنود. می‌دانی؟ تنها خوبی این دنیا این است که، تمام می‌شود..
آرام بگیر...
آن‌جا،
جای دیگری‌ست..

مهسا رضائی

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.