یک قدم برمی دارم، صد آه جا می گذارم
 دیگر بیا که - دیگر - بریده ام !
 دست کم بیا تا این قصه را با هم تمام کنیم ! 
نا تمام، بیا بگو من با این همه فعل، وَ حاصل مصدر چه کنم؟...
  • omida

    زندگی آب روانیست روان می گذرد...
    نه تو میمانی نه اندوه و نه من
    و نه هیچ یک از مردم این آبادی
    به حباب نگران لب یک رود قسم
    و به آن لحظه شادی که گذشت
    غصه هم میگذرد
    آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
    لحظه ها عریان اند
    به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز

    (سهراب سپهری)

  • вαяαη

    لحظه ها خاطره خواهند شد
    آنگاه که دیگر باز نمی گردند !

  • omida

    زیر مجموعه ی خودم هستم

    مثل مجموعه ای که سخت تهی ست

    در سرم فکر کاشتن دارم

    گرچه باغ من از درخت تهی ست

    عشق آهوی تیزپا شد و من

    ببر بی حرکت پتوهایم

    خشمگین نیستم که تا امروز

    نرسیدم به آرزوهایم

    نرسیدن رسیدن محض است

    آبزی آب را نمی بیند

    هرکه در ماه زندگی بکند

    رنگ مهتاب را نمی بیند

    دوری و دوستی حکایت ماست

    غیر از این هرچه هست در هوس است

    پای احساس در میان باشد

    انتخاب پرنده ها قفس است

    وسعت کوچک رهایی را

    از نگاه اسیر باید دید

    کوه در رشته کوه بسیار است

    کوه را در کویر باید دید

    گرچه باغ من از درخت تهی ست

    در سرم فکر کاشتن دارم

    شعر را، عشق را، مکاشفه را

    همه را از نداشتن دارم...

  • вαяαη

    با آن همه فریاد اما که از حنجره زخمی کشیدم...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.