از
یه دیوونه می پرسن چرا دیوونه شدی؟ می گه: من یه زن گرفتم که یه دختر هجده
ساله داشت دختر زنم با پدرم ازدواج کرد. پس زنم مادر زن مادر شوهرش شد.
دختر زن من یه پسر زائید که داداش من و نوه ی زنم بود، پس نوه ی منم بود،
پس من پدربزرگ پسرم بودم، پس زن من…. زیاد فکر نکن، قاطی می کنی!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.