به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست کسی به جز تو در این روزگار با من نیست …خوش آمدی بنشین آفتاب دم کردم که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست چای هایت را تلخ نخور یک بار نگاهم کن . . .تمام قند های دلم را برایت آب میکنم حیف که روی تو غیرت دارم وگرنه از همین سطر روسریت را برمیداشتم . . .تا همه ببینند چه خیالی بافته ام از موهایت شادی هایم هدیه به تو کم بودنش را بر من خرده مگیر . . .این تمام سهم من از دنیاست
دیدگاه غیرفعال شده است.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.