پاییز را بیخیال
حالم با تو خوب است
با حضورت دور از بارانم
و چتر نگاهت مرا از بغض در امان می دارد
صدای ناقوس پاهایم
درون قلبم هماره بذر عشق می کارد
اصلا بودنت مرا دیوانه می دارد
تو از جنس شاهنامه ای
حماسی و دلنشین
گرمای حضورت خزان را از آغوشم دور می دارد
سبزی نگاهت
مرا به عاشقی وا می دارد
و امان از شعر چشمانت
که عشق مجسم است
خدای زمینی
های تویی که مرا عشق آفرینی
اجازه دارم 
تو را دوست بدارم
اجازه دارم توی آغوشت بذر عشق بکارم
اجازه دارم
دست از خواستنت بر ندارم

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.