من درختی کلاغ بر دوشم ،
خبرم درد میکند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ،
تبرم درد میکند بدجور
من کی ام جز نقابی از ابهام؟
درد بحران هوّیت دارم
یک اشاره بدون انگشتم ،
اثرم درد میکند بدجور
جنگجویی نشسته بر خاکم ،
در قماری که هر دو میبازیم
پسرم روی دستم افتاده ،
سپرم درد میکند بد جور
/