من درختی کلاغ بر دوشم ،
خبرم درد می‌کند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ،
تبرم درد می‌کند بدجور

من کی ام جز نقابی از ابهام؟
درد بحران هوّیت دارم
یک اشاره بدون انگشتم ،
اثرم درد می‌کند بدجور

جنگجویی نشسته بر خاکم ،
در قماری که هر دو می‌بازیم
پسرم روی دستم افتاده ،
سپرم درد می‌کند بد جور
/



... !/

مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا را
بس‌که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می‌کند بدجور

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.