داداش جون، میشه یکی‌دوتا کتاب بهم بدی؟»

 نمی‌دانم چه کسی نصیحتش کرده بود که یک دفعه عاشق کتابخوانی شده بود.

 بهش گفتم : «هر کدوم از کتاب‌ها رو که به دردت می‌خوره بردار.»

 رفت جلوی کتابخانه و یکی‌دوتا کتاب نسبتا قطور برداشت.


 اما به سن و سالش نمی‌خورد. تشکر کرد و رفت بیرون.

 می‌دانستم به دردش نمی‌خورد و آنها را برمی‌گرداند.

 چند دقیقه بعد، بلند شدم و با اشتیاق، دوسه کتاب که به سنش می‌خورد را جدا کردم و برایش بردم.

 توی اتاقش نبود، دیدم توی آشپزخانه است.

 کتاب‌ها را گذاشته روی صندلی و رفته روی کتاب‌ها تا برسد به ظرف شکلات‌خوری!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.