دختران دشت!
...
شهر، کثیف و بی حصار و پر حرف است.
دختران ترکمن زادگان دشتند، مانند دشت عمیقند و اسرار آمیز و خاموش...
آن ها فقط دختر دشت، دختر صحرا هستند.
...
و دیگر ... دختران انتظارند.
زندگی آنان جز انتظار، هیچ نیست.
اما انتظار چه چیز؟
«انتظار پایان» در عمق روح خود، ایشان هیچ چیز را انتظار نمی کشند. آیا به انتظار پایان زندگی خویشند؟
در سرتا سر دشت، جز سکوت و فقر هیچ چیز حکومت نمی کند.
اما سکوت همیشه در انتظار صداست.
و دختران این انتظار بی انجام، در آن دشت بی کرانه به امید چیستند؟ آیا اصلاً امیدی دارند؟
نه ! دشت، بی کران و امید آنان تنگ؛
و در خلق و خوی تنگ خویش، آرزوی بی کران دارند؛
چرا که آرزو به هر اندازه که ناچیز باشد، چون به کرانه نرسد، بی کرانه می نماید.
آنان به جوانه های کوچکی می مانند که زیر زره آهنینی از تعصبات محبوسند.
اگر از زیر این زره به در آیند، همه تمنّاها و توقعات بیدار می شود.
به سان یال بلند اسبی وحشی که از نفس بادی عاصی آشفته شود. روی اخطار من با آن هاست:
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد
...

پاره ایی از نامه ی شام

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.