در رختخوابم میغلتم، یادداشتهای خاطره ام را به هم میزنم، اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد. پشت سرم درد میگیرد، تیر می کشد، شقیقه هایم داغ شده، به خودم می پیچم. لحاف را جلو چشمم نگه میدارم، فکر میکنم - خسته شدم، خوب بود میتوانستم کاسه سر خود را باز کنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ پیچ کله خودم را درآورده بیاندازم دور، بیندازم جلو سگ
زنده بگور / صادق هدایت

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.