زن ناشناس: «آقای ناظم خواهشمندم کوتاه کنید، دیگر سئوالی نکنید. من دیگر چیزی ندارم به شما بگویم. تازه هم هیچ چیز به شما نگفتهام. آنچه درون مرا میکاود و میخورد، هنوز هم گفته نشده. اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آن وقت
شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم. شما زندگی استاد را از من میخواستید، برایتان حکایت کردم. از زنهای مانند من که زندگیشان فدای هوی و هوس مردان این لجنزار شده، فراوان هستند. از شما ممنونم که آنقدر حوصله به خرج دادید و داستان شومی را که مربوط به کار شما و علاقه شما به زندگی استاد نبود، شنیدید. تابلوتان را ببرید! دیگر من به این تابلو هیچ علاقهای ندارم. استاد شما اشتباه کرده است.
این چشم ها مال من نیست.»
چشم هایش / بزرگ علوی

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر