این نور
این آتشی که زبانه می‌زند
این چشم‌اندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان
زمین و زمان ، سر می‌رسد
این‌ بار
که بر دوشم سنگینی می‌کند

این عقربی که درون سینه‌ام
این‌سو و آن‌سو می‌رود
همه دسته گلی هستند از عشق
بسترِ یک زخمی
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا می‌بینم
/
( فدریکو گارسیا لورکا )
/



... !/

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.