بی‌نشان در تو سفر کردم
صبحِ لبخند تو را نوشیدم
شامِ گیسوی تو بارید به من
گل یاقوت که در نقره نفس می‌زد
گفت: ای دوست مرا پرپر کن
و بیاموز به من، غرق شدن باهم را
لحظه‌ای تجربه کردم که گریخت...!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر