عشقت چو درآمد ز دلم، صبر بِدَر شد
احوال دلم، باز دگر باره دگر شد

عهدی بُد و دُوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دُور به سر شد

تا صاعقه عشق تو در جان من افتاد
از واقعۀ من، همه آفاق خبر شد

در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد
/
( خاقانی )
/



... !/

بد بود مرا حال، بر آن شُکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بَتَر شد

پسند

بازنشر