آمد و گفت: روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت

خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کرد و گفت شادم و رفت

تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم، به عشق دادم و رفت

قبله ام را که چشم او کردم
چشمکی زد به اعتقادم و رفت

باز حوا گذاشت سیبش را
روی بار گناه آدم و رفت

کم نیاورده بودم اما گفت :
از سر تو کمی زیادم و رفت

افشین یداللهی

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.