چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کني
 
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه هاي‌ وسوسه مغشوش می کني
 
دست مرا کـه ساقه ي سبز نوازش اسـت
با برگهای مرده هماغوش میکنی
 
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت کـه مرا نوش می‌کنی........

پسند

بازنشر