با قدم‌های من راه می‌رود
مردی که دستانش را
در جیب بارانی‌اش جا گذاشته
و چشمانش را پشت قاب یک عینک
؛
به هر کس که می‌رسد
سر تکان می‌دهد

و هرگاه
با نام کوچک من صدایش می‌زنند
بر می‌گردد
؛
و همیشه پشت در، یادش می‌افتد
کلید را
در جیب بارانی من جاگذاشته
و مرا در خیابان.
/



... !/

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.