صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جايم بلند شدم. آرام آرام بـه سمت حياط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی بـه حياط رسيدم با موزیک باران همراه شدم.

چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد

چترها را بايد بست زير باران بايد رفت

فکر را، خاطره را زير باران بايد برد

با همه ی مردم شهر زير باران بايد رفت

دوست را زير باران بايد ديد

عشق را زير باران بايد جست

هرکجا هستم باشم آسمان مال مـن اسـت

پنجره، فکر، هوا عشق، زمين مال منست

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.