چشم من از دوریت بی خواب می افتد
غزل گوی تو جانااااا این دلش بی تاب می افتد
به هر سویی نظر کردم تو را دیدم که زیبایی
که حتی عکس رویت در شب مهتاب می افتد
دُ رِ می فا سل لا سی دو چشمت ساز شب هایم
بدون تو ببین تارم چه بی مضراب می افتد
ندارم واژه ی نابی برای شعر افسونم
گذار شعر و اشعار م به یک مرداب می افتد
چنان یک قایق سرگشته در دریای احساسم
که بی مهر رخت در معرض گرداب می افتد..

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر