| Sみムʍɨʍ |
| ۱۰۶ پست |
| ۱۴۱ دنبالکننده |
| زن |
| ۱۳۰۰/۰۸/۱۲ |
| عصبانی |
| زندگی با خانواده |
| سیگار نميکشم |
نمیــــــدانـــــــی
چـــــ ــه دردی دارد
وقتـــــــــــی حالــــــــم
در واژه هـــــــــا هـــــــم نمــــــی گــــــنجــــــد
نه دیگه عزیزم..
داری از دستم برای همیشه راحت میشی..
دیگه هیچ کسیو توی کلیک نمیشناسم..
تو و خاتون و یاسین و میثم و فرزاد...
بقیه از دم غریبه ن...
پستام هم که پاک شده و دیگه چیزی اینجا ندارم..
همه جوون و قبراق و سرحال ..ما پیر و پاتالها دیگه جامون اینجا نیست...
دلتـنـگی پـیچـیــده نیـستــــ . . . !
یـــــکــــ دل، یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی
پُــرم از اشـــکــ…
آنــقـَــدر کــه
دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد
بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند …..
بزرگ که میشوی
غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند
درد هایت نیز!
غافل از آنکه لبخندهایت را
در آلبوم کودکی ات جا گذاشتی!!!
گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .
موهــآیِ یــک زن خلـق نشــده بــرآی پوشـانده شـُدن!
یا بــرآیِ بــآز شـُدن در بــآد،
یـآ جــلبِ نظــر، خلق شده موقع دعوا بکشی کنده بشه
والا همش عاشقی نیست که
دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم
همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم
ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم
صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم
آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم
تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم
قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم
بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم
بعد یک عمر ببین دست و دلم میلرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم
من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم
شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم
با تو از حرکت دستم برکت میبارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم
از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم
♔یاســــین♔
باطریشو در بیار
Sみムʍɨʍ