ehsan
۴۲ پست
۱۴ دنبال‌کننده
۴۸,۰۰۳ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۶۴/۰۶/۲۰
فوق ليسانس

تصاویر اخیر


چه خلوته ..


خشکیده توی چشم من امید
ماسیده بر لبان تو خنده
نه روزهای خوب تو آمد
نه آخرین نجات دهنده..

باید که از لبان کبودت 
در بهت و گریه بوسه بگیرم
در اوج خستگی بغلم کن
بگذار ایستاده بمیرم..


آخرین چیزی که گفت
آخرین چیز نبود
کتابی بود که با هم نخوانده بودیم
فیلمی بود که با هم ندیده بودیم
بوسه ای بود
که در کوچه ای بن‌بست جا مانده بود
آخرین چیزی که گفت
دوستت دارم نبود
تجربه ای خیس بود در اینترنت
صدای ناله ای بود
که گربه ها و همسایه ها را بیدار می کرد
آخرین چیزی که گفت
آخرین چیزی بود
که برای گفتن وجود داشت
بعد نشستیم و با صدای گیتار
بچه هایمان را سر بریدیم..

.....

http://yekupload.ir/10eb48f348dfb083/123457.mp4


CM+
  • ehsan

    هر كدام از ما چيزی را كه برايش با ارزش بوده از دست می‌دهد . موقعيت‌های از دست رفته٬ احساساتی كه هرگز نمی‌توانيم دوباره به دست بياوريم. اين بخشی از آن چيزيست كه معنی‌اش زنده بودن است .
    اما درون سرمان اتاق كوچكی است كه آن خاطرات را در آن نگه می‌داريم. اتاقی شبيه قفسه‌های توی اين كتابخانه و برای درک عملكرد قلبمان بايد مدام كارت‌های مرجع جديد درست كنيم. بايد هرچند وقت يكبار چيزها را گردگيری كنيم٬ آنها را هوا بدهيم٬ آب گلدان‌ها را عوض كنيم..
    آری تو برای ابد در كتابخانه‌ی خصوصی خودت زندگی می‌كنی ..



بریز داخل سلول‌هام الکل را
به ‌هم بریز من و منطق و تعادل را
که زود با چمدانم به راه برگردم
که مست باشم و امشب به ماه برگردم
مسافری که نمازش شکسته مثل دلش
بریز تا که به شهر گناه برگردم
تمام راه درست آمدم... و خسته شدم
به من اجازه بده اشتباه برگردم ..

باد رفته بود جوانی مان را بیاورد
که صورتش را دزدیدند
برای همین زیر برگ ها را می گردد
برای همین با درخت ها حرف می زند
برای همین ابرها را جابه جا می کند
برای همین
نبودنش را به شیشه ها می کوبد ..
ملافه را کنار زدیم و
زیر برف ها خوابیدیم ...
من اما گفتم
بهتر است، لب ها را بگذاریم برای بعد
لیوان هامان را از نفت پر کنیم
به سلامتی هر چیز که دارد تمام می شود
به سلامتی آتش
که از سوختن می رقصد
به سلامتی زخم
که پوست را زنده کرده است
به سلامتى رنج
که قرن هاست خودش را تحمل مى كند..

من اسیرم ، تو برو شاخ زمین را بشکن
گور بابای سر و این همه سرگردانی
  • ehsan

    شانه بر شانه هم ، پشت به هم ساییدند
    خرده شنها صف و صف پشت هم انبوه شدند
    مثل واگیرترین حادثه دورم کردند
    قطعه های بدنم بافتی از کوه شدند
    قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید
    سر برآوردم و دیدم که چقدر الوندم..


تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند



 زخم های رو به درون دارد، لبخندهایش رنگ جنون دارد
با اینکه عشق توی نگاهش نیست… با اینکه بغض، توی صدایش نیست

تو شبیه شعرهای من غمگینی..