آنقدر مدارا کردهام، که دیگر مدارا عادتم شده! وقتی خیلی نرم شدی، همه تو را خم میکنند…
بعضیوقتا لازمه که دور باشی از تمامِ سر و صداها و دست و پا زدنایِ بشریت!
زندگی همش "دغدغه" نیست... "مشغله" نیست... زندگی، "عشق" هم داره!
آرامش... حتی بیخیالی... از من میشنوی، به موقعهاش یه گوشه خلوت کن با
خودت...
به لطف تو خیاط ماهری شده ام ، جفت چشمانم رو دوخته ام به در تا بیایی ؛ اما نکند آمده ای و من ندیدمت ؟!؟!
برای کسی که تنهاست، آینه... تنهایی دیگری ست.
عشؓقــہ۪۪ٜ مجازے اولش «مـات» میشے آخر۪ش«ڪات» میشے و تهش «بلاڪ» میشے سادست نہ؟
شب را دوست دارم ...! چرا که در تاریکــــی ، چهره ها مشخـــــــص نیست !!!
و من هر لحظـــــــــه این امیــــــد در درونــــــــم ریشه می زند ...
که آمده ای ولی من ندیده ام !!!
لبخند که میزنی کمترین اتفاقی که می افتد اختلال در تشخیص ماه های قمریست !
میانِ خاطرات بی شمارمان ای آشنا،به بودنت ادامه بده...از اولین آغوش هزار
شب هم بگذرد،باز ستاره بی قرار و مهتاب بی قرار و این دل بی قرار است....
اون قدیما همیشه علاجی برای هر دردی بود مثِ روغنِ چرخ خیاطی برای نالههای
لولای در مثل دوا گلی برای زخمهای کودکانه سرِ زانو، آغوش"مادربزرگ"برای
باریدنِ همه بغضهاوحالا چقدر دستِ ما خالی شده است...
لحظه ها .... تنها مهاجرانی هستند که هرگز برنمیگردند . --" قدر لحظه ها را بدانیم
گر تیغ بارَد در کویِ آن ماه گردن نَهادیم الحُکم لِله..
برﺍﯼ ﺁﺩمها ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺰﯾزند ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭستند...! خاطره ﻫﺎﯼ
"خوب" ﺑﺴﺎﺯ .. ﺁﻧﻘدر ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﺬاشتی ﻭ ﺭﻓـتی
ﺩﺭ ﮐﻨﺞ قلبشان ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ .. ﺗﺎ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ: کاش بود..! ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ
ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ کنند ﻭ بخواهند باشی..
آه.. اے گنجشڪــــ من.. در ڪنج غمــ هایت بمان... آسمان وقتے نباشد بال و پـــــر بیهوده استــــــ..
تومعنیِ تمام خوبی های عالمی آنقدرکه واژه ها به سکوت ایستادهاند وکلمات
به تماشا نشستهاند تورا درکجای این شعر بنشانم که باهرنگاه،تبسّم،لب ها را
بیاراید ودنیا مات شود