گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم
گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
بی تو منو پنجره های بسته بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون تنهایی و دل به خون نشسته
دل به خون نشسته
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم
ای که نگات زنگ صدات به یاد کوچه مونده
تو گوش هر پنجره ای از روشنایی خونده
ترانه هات برده منو تا سرزمی ن رویا
گفتی از این شب سیاه چیزی تا صبح نمونده
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم
یه روز می اد دوباره دستهای من و تو
برای عشق یه فصل موندنی می سازه
صدای تو می پیچه باز هم توی کوچه
می خونی از عاشقیو هوای تازه
بی تو منم خسته ی راه یه بی نشونه
پرنده ای شکسته پر بی اشیونه
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم
بی تو منو پنجره های بسته
بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون
تنهایی و دل به خون نشسته
دل به خون نشسته
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
دوست داشتن تو
چنان حسی به من میدهد که
غذا به گرسنه
شعر به شاعر
و آب به کویر