کیاست
۱۹۹ پست
۴۶ دنبال‌کننده
۲,۱۲۶ امتیاز
مرد، مجرد
۱۳۵۹/۰۲/۰۲
فوق ليسانس
کارمند
دین اسلام
ايران، خراسان رضوي
زندگی مجردي
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
پژو
قد ۱.۷۵، وزن ۷۵

تصاویر اخیر

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم

گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم

گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
بی تو منو پنجره های بسته بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون تنهایی و دل به خون نشسته
دل به خون نشسته

بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم
ای که نگات زنگ صدات به یاد کوچه مونده
تو گوش هر پنجره ای از روشنایی خونده
ترانه هات برده منو تا سرزمی ن رویا
گفتی از این شب سیاه چیزی تا صبح نمونده
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم

یه روز می اد دوباره دستهای من و تو
برای عشق یه فصل موندنی می سازه
صدای تو می پیچه باز هم توی کوچه
می خونی از عاشقیو هوای تازه
بی تو منم خسته ی راه یه بی نشونه
پرنده ای شکسته پر بی اشیونه
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم

بی تو منو پنجره های بسته
بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون
تنهایی و دل به خون نشسته
دل به خون نشسته
بی تو غریبه گشتم با همه سرگذشتم
رو تن تنهایی هام اسم تو رو نوشتم
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو!‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
به روزهایی رسیدم
که دیگر
چند شنبه هایش مهم نیست
آدم ها
و روزهایش
همه
جمعه شده اند
بازنشر کرده است.

دزدیده چون جان می‌روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می‌روی بی‌ من مرو ای جان جان بی‌ تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعلهٔ تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

دوست داشتن تو
چنان حسی به من میدهد که
غذا به گرسنه
شعر به شاعر
و آب به کویر
بازنشر کرده است.
ومن تو را
بیشتر از عطر گل های بهاری و
سیب های سرخ تابستانی و انار خندان پاییزی دوست دارم
وچه دلپذیر است عطر لبخندت وقتی از کنج لبانت پخش می شود به راستی که هر جنبنده ای را محو جمال وکمالت می کند چه دلنشین است نغمه ی داودی سخنت وقتی بر سمفونی کلامت جاری می شود....