artinpooya
۱۶ پست
۹ دنبال‌کننده
۳۴ امتیاز
مرد

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ،
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ است،

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ،
ﮐﻪ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺣﻮﺍﺱﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺴﺖ،

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻝﺷﺎﻥ ﭘﯽ ﺗﻮ، ﺩﻝِ ﺗﻮ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺗﻮﺳﺖ...
ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ،

ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﯿﮕﯿﺮﻧﺪ...ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮﻧﺪ...

ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دلتنگت ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﯽﻣﻘﺪﻣﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻨﺪ،
ﻭﻗﺖﻫﺎﯾﯽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﻨﺪ،
ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺧﻮﺩﺕ... ﻭﺟﻮﺩﺕ... ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ
ﮐﺴﯽ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ...

ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﭼﻪ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ،
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﺷﺘﻪ...ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﭘﯿﻐﺎﻡ،
ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺣﺘﯽ ﺁﻥ ﺳﺮ ِ ﺩﻧﯿﺎ...

ﺣﺲِ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ
ﺑﻮﺩنت ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ،
ﻧﺒﻮﺩنت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ...

ﻭﻗﺖﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﭘُﺮﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻨﺪﯼ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺗﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﮑﻨﯽ.

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ،
ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ،
برايم ﭘُﺮﺍﺭﺯشند...
ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻣﺸﺎﻥ...
" نه "گفتن را یاد بگیر!
این" نون و ه " در کنار هم کلمه ی مقدسی ساخته اند!
در مقابل خواسته هایت که باعث حقارت تو میشوند بگو ...نه!
یک نفر هر چقدر گستاخانه و بی شرمانه که می خواسته با تو رفتار کرده و حالا دلت میخواهد به او پیام بدهی....؟!
به دلت بگو نه!
"بعضی ها ارزش معاشرت ندارند"
دوستت از تو کاری را میخواهد انجام بدهی که وجدانت قبول نمیکند... بگو نه!
"قبول که دوست توست اما هیچ چیز ارزش وجدان درد را ندارد"
از تو میخواهند به جایی بروی که آدم ها و رفتارهایشان عذابت میدهند...بگو نه!

"با لحظات عمرت که رودربایستی نداری"

پیرمردی در مترو سرپا ایستاده و تو نشسته ای!
پایت هم درد میکند و احتمالن خسته ای...به پاهایت بگو نه!
"میچسبد گاهی با خودت بجنگی، میچسبد و شیرین است"
روزی با یک نفر رابطه داشته ای و او خیلی خودخواهانه تو را رها کرده و رفته و حالا دوباره برگشته و فیلش یاد هندوستان کرده است ....بگو نه!
"تو حق نداری خودت را بازیچه ی هوس دیگران کنی که مثل کشو بیایند و بروند!"


هرگاه یک جایی گیر کردی که احساست گفت" بلی "و عقلت گفت "خیر" به حرف (عقل) ات گوش کن تا زندگی ات از چهارچوب خارج نشود!
آنها که موهای صاف دارند فر می‌زنند و آنها كه موی فر دارند موی‌شان را صاف می‌كنند...

عده‌ای آرزو دارند خارج بروند و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانه‌ها می‌سُرايند...

مجردها می‌خواهند ازدواج کنند
متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند...

عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری می‌كنند و عده‌ای ديگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند...

لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند
و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌كشند

شاغلان از شغلشان می‌نالند
بیکارها دنبال همان شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند
ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند...افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند

سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند...

و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است: "قدر داشته‌هایت را بدان و از آنها لذت ببر" قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"، شکرگزاری .

مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر، مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى ...

آن‌وقت ”خوشبختی"
توقع خود را بالا ببريد
گران باشيد،
بگذاريد ديگران بهايتان را بپردازند..
بجنگند،تلاش كنند و صبر...
زيادي خوب و مهربان نباشيد،
زيادي كه خوب باشيد،زيادي ميشويد برايشان؛
پَسِ تان ميزنند...
ناديدهِ تان ميگيرند؛
فكر ميكنند چه هستند و كجا...
توقع شان بالا ميرود،ديگر خودتان راهم نمي شناسند...
به اندازه اي بها بدهيد كه حقشان است؛
حق را ضايع نكنيد...
بگذاريد بترسند از نبودنتان،
بدخلقي و كم محليِ تان...
بدانند ميتوانيد برويد اما عشق و حرمت را ميشناسيد...

گاهي وقت ها لازم است با اين
جماعت مثلِ خودشان باشید ...
گاهی خودت را
مثل یک کتاب ورق بزن ؛

انتهای بعضی فکرهایت نقطه . بگذار که بدانی باید همان جا تمامش کنی ...

بین بعضی حرفهایت ، ویرگول ، بگذار که بدانی باید با کمی تامل بیانشان کنی ...

پس از بعضی از رفتارهایت هم !!علامت تعجب!! که از تو این حرکت درست است !!
و آخر برخی عادت هایت نیز علامت ؟؟سوال بگذار؟؟

تا فرصت " ویرایش " هست خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن حتی بعضی از عقایدت را " حذف " کن
اما بعضی را " پر رنگ " ....

خودت را ویرایش کن تا دست سنگین روزگار ویرایش نکند زندگیت را ...
یادم هست وقتی پدرم خونه رو گچ کاری کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار خطی نکشیم.
یک روز به مادرم گفتم :ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست.
وقتی پدرت چندسال کار کرده، زحمت کشیده تا ما تونستیم، با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم،حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه، چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه!
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود ، حرفی که باعث میشد ما شیشه ای رو نشکنیم "مواظب باشیم تلویزیون را خراب نکنیم " یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم " تا هیچوقت دلیلی برای رنج و زحمت بیشتر پدر نباشیم
نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده ،که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه کمی فکر کنه.این روزها ، بچه، ال سی دی چند میلیونی میشکنه ، میگن: بابا چکارش داری؟ بچه بوده شکسته.
گوشی موبایل چند ده میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه، میگن : هیچی نگو بچه تو روحیه اش تاثیر بد میذاره.
توی این دنیایی که همه موها بلوند شده،داشتن این فر فری های سیاه و قهوه ای عجیب میچسبد
توی کافه ها که همه لته و اسپرسو سفارش میدهند
خوردن چای با عطر هل عجیب میچسبد
توی روزگاری که ته همه ی دوست داشتن ها به سرِ ماه هم نمیرسد
سالها عاشقانه ماندن به پای کسی عجیب میچسبد

توی زمانه ای که همه چهره ها شبیه به هم و رنگ چشم ها مثل هم شده
داشتن دماغی با یک قوز کوچک و چشمانِ قهوه ای معمولی عجیب میچسبد

توی دوره ای که ملاک خوب و بد بودن آدم ها شده چهره و تیپ و قد و پول توی جیبشان،بی خیال و خندان و معمولی بودن عجیب میچسبد.
کم کم تابستون داره از راه میرسه... !

اما تو دلواپس نباش خدارا چه دیدی شاید همه ی آرزوهایت یک جا قبل از تابستون براورده شد...
خدارو چه دیدی شاید از جایی که فکرشو نمیکنی خبری بشنوی که اندازه همه روزای زندگیت شاد بشی....
از کجا میدونی؟؟! شاید همین زودیا یه معجزه خوب تو زندگیت رخ داد.
اصلا شاید خدا خواست و یکی اومد تو زندگیت با یه بغل اتفاق های قشنگ...
شاید خدا میخواد اخرین روزای بهار حسابی سورپرایزت کنه..
پس منتظرش باش...
منظورم منتظره اتفاق های قشنگ تو این روزا....
شاید همون چیزی بشه که میخوای...
فقط کافیه اعتماد کنی بهش
از خدا میخوام تو این روزای باقیمانده از آخرین ماه فصل بهار همه ی اون چیزای خوبی که منتظرش بودین واستون پیش بیاد...

" الهی آمین " ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌
عبور ، بهترین اتفاقِ این روزهاست ،
و "جاده" ، زیباترین حالتِ فراموشی ...
انگار در حالِ عبور که باشی ، دلواپسی ها فراموشت می شود ،
فراموش می کنی کجایِ جهان ایستاده ای ،
و بی رحمی هایِ زمانه ، از یادت می رود ...
"جاده" فرصتی ست برایِ بی خیالی ، فرصتی برایِ فراغت ، فرصتی برای پرواز ...
فرصتی ست تا برای دقایقی هم که شده ، مزه ی خوشبختی را بچشی !
من دلم که می گیرد ؛
غصه هایم را رویِ دوشِ اتوبان می اندازم ،
عبور می کنم ،
آنقدر که تمامِ بغض هایِ ته گرفته ام ، لبخند شوند ،،،
آنقدر که بشوم بی خیال ترین آدمِ رویِ زمین ...
به عقیده ی من ؛
"جاده" بزرگترین اکتشافِ بشریت بود !
یک آرامشِ خط کشی شده ،
یک بی خیالیِ طولانی ! ‎‌‌‌‌‌‌
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • artinpooya

    عبور ، بهترین اتفاقِ این روزهاست ،
    و "جاده" ، زیباترین حالتِ فراموشی ...

    قشنگ بود

    انگار در حالِ عبور که باشی ، دلواپسی ها فراموشت می شود
    خیلی ممنون بانو

  • lili

    اره انگار ...
    خواهش می کنم

من یی دارم که عاشقانه هوای بی‌پناهی‌ام را دارد
به من سخت می‌گیرد تا سرسخت شوم، خودم را باور کنم، و روی پای خودم بایستم.
گاهی رهایم می‌کند تا گم شوم و از دور مراقب است تا ببیند چطور مسیر را پیدامی‌کنم و موفق می‌شوم، و هرکجا که لازم شد دستانم را می‌گیرد و هدایتم می‌کند، بی آنکه حواسم باشد .
مرا لبه‌ی پرتگاه می‌برد تا از ترسِ افتادنم، پرواز را بلد شوم، ولی من خودم بارها زمان اوج گرفتنم، آغوش مهربانش را پشت سرم دیده ام که محتاطانه در تمام شرایطی که ترسیده بودم، مراقبم بود و هوایم را داشت.
در تمام لحظاتی که اشک می‌ریختم و فکر می‌کردم هیچکس را ندارم‌؛ او بود و دلداری‌ام می‌داد،
او بود و نوازشم می‌کرد،
او بود و برایم اتفاقاتِ خوب می‌فرستاد تا لبخند بزنم
و لبخند می‌زد، وقتی که پیروز می‌شدم.
من اما نمی‌دیدم
من اما نمی‌فهمیدم!
او همیشه بود
او همیشه هست ...
کسی که یک نگاه مشتاق و عاشقانه‌اش برای قوی‌تر شدنم کافیست.
و من عاشق و سرسپرده‌ی همان خدایی ام که دارد هر روز و به هر طریقی که شده از من آدمِ بهتری می‌سازد ...
روزی ثروتمندی
سبدی پر از غذاهای فاسدی به فقیری داد.

فقیر لبخندی زد و
سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.

فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.

ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود،
پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟

فقیر گفت :
هر کس آنچه در دل دارد می بخشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩِﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: "ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ !"
ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ!

ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ!

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ .

☀️ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ «ﻣﺸﮑﻞ» ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
تو زندگی مشكل وجود نداره همه چيز مسئله است و قابل حل. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ناصر خسرو تا چهل سالگی شرب مدام میکرد.. . در چهل سالگی بود که خواب حج میبینه و مرد دین میشه و به سفر حج میره .
پنج بار به سفر حج میره که جمعا 15سال از عمرش رو در سفر حج گذروند.
پس از 5 سفر ، دیگه به حج نرفت !

اهل شهر به ناصر خسرو گفتن چرا دیگه به حج نمیری ؟
گفت ؛ در سفر آخرم در راه رفتن به حج در میانه راه یکی از همقطاران غذایی نداشت رویش نمیشد تا از کسی غذایی طلب کند، دیدم به یکباره از شدت ضعف در حال موت است؛ خرمایی داشتم به او دادم و حالش بهبودی یافت . . . در آن لحظه به ناگاه گمان کردم که کعبه را طواف مینمایم

و در همان هنگام این شعر را سرود :

" همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه سر و پابرهنه رفتن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر ندارد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن " ‎‌‌‌‌‌‌
سلام به همگی
اینجا چجوری میشه دوستاتو ببینی ، تعدادشون چندتاس ، کیا هستن ، هرچی گشتم پیدا نکردم
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
maedehjavan سلام خوبی چرا نمیتونم بهت پیام بدم ؟
مشاهده ۴۸ دیدگاه ارسالی ...
  • artinpooya

    اتفاقا آب و هوای اونجا خیلی هم خوب بود پیشنهاد دادم بمونم گفت نه هرچه زودتر از اینجا خارج شی بهتره خ

  • Maedeh

    خ تو روحت که به گمونم یه مثقال ابرو که داشتی از دست دادی گفتن تا بیشتر از این شرمندم نکرده بفرستم بره