محمد
۲۳ پست
۲۷ دنبال‌کننده
آروم و عادی

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
به نام تو ای راز دار افقهای ناشناخته
سلام
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از ان به که ببندی و نپایی
دوستان منع کنندم مه چرا دل به تو دادم
باید اول زتو پرسید که چنین خوب چرایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
گفته بودم چوبیایی غم د ل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد و سری است خدایی
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی ماند که دیگر بربایی
تو مپندار که سعدی زکمندت بگریزد
چون بدانست که در بند تو بهتر زرهایی
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
دست کوتاه من و سایه این سرو بلند
سایه سوخته دل این طمع خام مبند
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و از آن لب گل قند
خوشتر از نقش توام نیست در آیینه چشم
چشم بد دور زهی نقش و زهی نقش پسند
خلوت خاطر مارا به شکایت مشکن
که من از وی بشدم ایدل به خیالی خرسند
هوشنگ ابتهاج
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من وتوست
هوشنگ ابتهاج
گل ترانه ابریشم باغ کوچک قالی
دست باغبان زخمی جای دخترک خالی
نقش نقش تنهایی رج رج غم وحسرت
درد خویش می بافد با خیال پوشالی
در غرور چشمانش جزر و مد غم پیداست
در نگاه او جاریست خستگی و بی حالی
چشمهای او خسته دستهای او بی جان
سهم اوست از دنیا دار قالی و شالی
گل ترانه ابریشم دست باغبان زخمی
تیغهای گل بی رحم جای دخترک خالی
سلام وقت به خیر
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • محمد

    سایلنس شما اولین دوست من در این جمع هستی اینو میدونستی

  • Silence

    عزیزی ، لطف داری عزیز ...
    زنده باشی ، اینجا همه ، بچه های خوب و مهربونی هستن ...

به نام دوست که هرچه داریم ازاوست
رحمتش بی پایان و لطفش بی منتهاست
سلام و صبح زیباتون به خیر
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • محمد

    با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
    آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم
    در کنار توبیفتیم چو گیسوی تومست
    دست در گردنت آویخته تابی بخوریم
    بوسه با وسوسه وصل دلارام خوشست
    باده با زمزمه چنگ و ربابی بخوریم
    سپر از سایه خورشید قدح کن زان پیش
    کز کماندار فلک تیر شهابی بخوریم
    پیش چشم تو بمیرم که چه مست است بیا
    تا به خوش باشی مستان می نابی بخوریم
    صله سایه همین جرعه جام لب توست
    غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم
    هوشنگ ابتهاج

  • محمد

    آمدی جانم به قربات ولی حالا چرا
    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
    نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودت می خواستس حالا چرا
    عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
    اکنون برو با جوانان ناز کن با ما چرا
    وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
    این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا
    آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
    در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
    شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
    این سفر راه قیامت می رود تنها چرا
    شهریار

به طاعت فرب ایزد می توان یافت
قدم در نه گرت هست استطاعت
  • محمد

    خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
    باد خنک از جانب خوارزم وزان است
    آن برگ رزان بین که بر شاخ رزان است
    گویی به مثل پیرهن رنگرزان است
    سلام و صبح به خیر

دیدگاه غیرفعال شده است.
ای که با نامت جهان آغاز شد
دفتر ماهم به نامت باز شد
دفتری کز نام تو زیور گرفت
کار او از عرش بالاتر گرفت
سلام
مشاهده ۴۲ دیدگاه ارسالی ...
  • محمد

    به به
    از این به بعد هر شعری رو ناقص بلد بودم می نویسم شما هم کامل می کنی دیگه چه بهتر ازاین سایلنس جان

  • Silence

    سلام و روز بخیر عزیز ...
    خواهش میکنم ، اختیار دارین ، انتخاب شما بود و من باقیشو کپی کردم عزیز ...