Amin
۱۶۲ پست
۵ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۷۱/۰۹/۱۵
قبراق
زير ديپلم
بی کار
دین اسلام
ايران، فارس، شیراز
زندگی با خانواده
سربازی معاف
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ميانه
تفکر
SAMSUNG
سمند
قد ۱۷۳، وزن ۷۱

تصاویر اخیر


من خودم اینقدر درد و بدبختی دارم که دیگه نه دلم میخواد طرف کسی برم و نه کسی طرفم میاد 

نمیدونم چرا دلم اسرار داشت حال بقیه رو خوب کنم

لره با مسیحیه بحثش میشه 

مسیحیه به لره میگه صلیب توو کــ.نت
لره میگه صلیب چیه ؟
مسیحیه میکه نماد دینیه ماست 
لره بهش میگه نماز تو کــ.نت
مسیحیه میگه نماز چیه ؟
لره میگه ستون دین ماست


باید لپتاپو بردارم برم ی اتاق دیگه اینجا داداشم میگه تایپ کردنت رو مخمه


توی ی سوپر مارکت نزدیک خونمون کار میکردم

ی روز صبح دوست نداشتم برم سر کار و تصمیم گرفتم خونه بمونم و بخوابم
فقط منو بابام خونه بودیم 
ساعت نزدیک ب 10 بود ک بابام در اتاقو باز کرد و گفت امین بابا بیدار شدم گفتم بله بابا گفت من دارم میرم سر کار هر وقت پاشدی از توو یخچال غذا بردار گرم کن بخور گفتم باش و رفت اما در اتاقمو نبست 
توی همون حالت چشامو بستم و صدای باز و بسته شدن در که توسط بابام ایجاد شده بود رو شنیدم و خوابم برد 
یهو بیدار شدم اما چشام بسته بود 
چشامو که باز کردم ی مرد کاملا سیاه رو دیدم که دم در اتاقم وایساده ( نکه رنگ پوستش سیاه باشه ، کلا همه جاش سیاه ِ سیاه بود )
چشمامو بستم ، قلبم داشت تند تند میتپید 
تصمیم گرفتم چشامو باز کنم و ببینم چیه که دیدم اومده کنار تختم وایساده
نتونستم خودمو کنترل کنم بی صدا باز چشامو بستم اما اینبار تمام بدنم لرزید 
انگار تشنج کردم
بعد که بیدار شدم تمام خونه رو گشتم اما خبری یا اثری از چیزی نبود
اینم کسی جز من توی خانواده ندیده بود
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • Eli

    خدا بگم چیکارت نکنه حالا چجوری برم کپمو بذارم

  • Amin

    نترس ، فکر نمیکنم با شما کاری داشته باشن ؛ من پسر بدی بودم که این اتفاقا واسم افتادن


شناسناممو پاره کرده بودم باید المثنی میگرفتم 

واسه این کار باید میرفتم روستامون 
رفتم و شب مبخواستم خونه خاله ام بمونم که مامانم زنگ زد بهم گفت شب خونه خالت نمون دختر جوون دارن برو خونه بابا بزرگ گفتم باشه و رفتم 
بابا بزرگ و مامان بزرگ تنها بودن و موقع خواب رخت خواب منو توی یکی از اتاقا پهن کردن 
ی لیوان آب برداشتم رفتم توی رخت خواب و آب خوردم و لیوانو گذاشتم بالا سرم و دراز کشیدم 
خوابیدم اما نصف شب بود که از خواب بیدار شدم ، جیشم میومد و بهتر بود برم دستشویی 
دستشویی توی حیات بود بچه ک بودم میترسیدم تنها برم 
ترس بچگیام یادم اومد اما خواستم بلند شم برم ، بیام و بخوابم 
داشتم بلند میشدم که یهو انگار یکی گلومو گرفت و سرمو برگردوند رو بالش و دوتا لگد محکم زد ب پهلوم 
ترسیده بودم آخه کسی نبود و چیزی دیده نمیشد 
توی همون حالت نمیدونم خوابم برد یا بی هوش شدم اما چشامو که باز کردم صبح بود و باید میرفتم دنبال کارم ...
چند شب پیش ب بابا بزگم گفتم مامان بزرگم گفت پناه بر خدا و گفتن نمیدونن چی بوده اما داییم گفته بود توی دست شویی قدیمی هم ی چیزایی دیده بوده

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...

موندم خودم با تمام فکر و خیالام 

ترسام و امید هام 
آرزوهام ؟ اونا محو شدن 

چند ساله حالم بده 

با هیچی هم خوب نمیشه 
میگن حالت خوب نیست میگم خوبم میگن نه خودت نمیفهمی 
دوست  دارم خود کشی کنم اما ی فکرایی نمیذارن 
نه میتونم بمونم نه میتونم برم این خودش ی عذابه
نمیتونم حال دلمو بگم


زندگی نامه های باحالی داریم ... 
هرکی ستاره ی فیلم خودشه اما بعضیا دیگری رو ب خودشون ترجیح دادن 
ی وقتایی دلم میخواد بنویسم ...
ی وقتایی دلم میخواد بخونم ... 
ی وقتایی دلم میخواد بمیرم .

ٌ#
                                                                                                                          همه زندگیم رفت از زندگیم
رو لبهام فقط آه و افسوس دارم
اگه آخرین روزه پس واسه چی
مث روز اول تورو دوست دارم
اگه آخرین روزه پس واسه چی مث روز اول میمیرم برات
تو حق منی از همه زندگیم ولی حق ندارم بمونم باهات
بارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدو
ازت خبر نیست ...
خیلی چیزا بود که بگم دردامو ریختم تو خودم تنهام گذاشتی له شدم
ازت خبر نیست ...
من عشقو فقط با تو میشناختم تو فکرم چه رویاییو ساختم
تا دستای تو خیلی راهی نبود ولی باختم عشقو بدم باختم
بارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدو
ازت خبر نیست ...
خیلی چیزا بود که بگم دردامو ریختم تو خودم تنهام گذاشتی له شدم
ازت خبر نیست ...
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...

#


#

کسی تا حالا همچین چیزی یا روح سیاه دیده ؟

شما حسادت نکن

ریلکس باش

سلام


شب بخیر


لعنت ب پول

مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...