سطر ها نوشتم که به او بگویم ..که به خیال خودم قانعش کنم ..
از حرفهایم بگویم ، از گفته هایی که بی منظور بوده ..
که ناگفته نماند .. آنچه گفتنی ست.
تا یک قدمیش رفتم .. پشت سرش ..
حواسش اینجا ها نبود ..
خواستم صدایش کنم ، آرام ..
طوری که کسی متوجه نشد ..
کوتاه مختصر رفع ابهام کنیم آنچه که باعث رنجش شده بود .
طوری که بین خودمان بماند ،
طوری که صورت مسئله ها را پاک نکنیم ،
طوری که به دشمنی و دلخوری نینجامد ..
به تنفر ...
ولی حیف ..
پیش از آنکه چیزی بگویم ، قضاوت شدم .
یک متهم ردیف اول ... بی چون و چرا .
خنده دار ست مگر نه ؟!
گویی در یک قدمی مرگ بودم ،
گویی راه نمیشناختم ،
گویی راه گم کردم
شاید هم ترسیدم از اینکه رسوا شوم
نگاهی به نوشته هایم انداختم ..
ارزشش را داشت ؟ ارزش به زبان آوردن را داشت ؟!
کاغذم را مچاله کردم و در دستانم با تمام توانم فشردم ..
بغضم میگرفت از تمامی حرفهایی که نباید ... نباید میشنیدم ،
از تمامی برخوردهایی که نباید میدیدم
اما ...
خودم را محکوم کردم به سکوت .. سکوتی نافرجام .
که به بدنامی نکشد ..
در زمانه ایی که رسمش این است .
برگشتم ...
باز من ماندم و حرفهایی که ناگفته ماند .
MiNA.bn / SOGAND
خـــــ هفٺ طایفہ ــــــان
لایک
SOGAND
ممنون