.
۵۶ پست
۲۰۱ دنبال‌کننده
زن، مجرد
آروم و عادی

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

من در آغوش تو از خود متولد شده‌ام
روزه بر مؤمنِ
دور از وطنش واجب نیست ...
دیدگاه غیرفعال شده است.
من میگم دست ها یه جور دیگه قشنگن
ولی قشنگ ترش میتونه همونجایی باشه
که با ذوق نگاه کنی دستامونو کنار هم
و بگی چقدر کنار هم قشنگیما
لبخند بزنی و محکم فشار بدی دستمو
جوری که دلت آروم بشه
باورش بشه قفل دستاته دستام
قفل قلبته قلبم
دیدگاه غیرفعال شده است.
از یه جای به بعد...
حوصله ی ناراحت شدنم نداری...
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
تا با منی هیشکی نمیتونه قلب تورو از غم بلرزونه

تا با منی پشت سرت کوهه روزای تو بی درد و انبوه

هرچی که تو دستامه میبخشم دنیای من شعرامه میبخشم

میبخشم از عمرم به تو حتی وقتی نباشی میرم از دنیا
دیدگاه غیرفعال شده است.

"مقصدم" باش...
بگذار از هر کجای جهان که میروم..
ختم شوم به "تو"...
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌
دیدگاه غیرفعال شده است.
امروز شعر شدم
میانِ نوشته های
روی کاغذ ات
بیا بخوان مرا
شاید به دِلت نشستم....
دیدگاه غیرفعال شده است.
نــیــســتــیــ
و دلــتــنــگــیــ
خــیــابــانــیــ‌ســت بــے انــتــها

ڪه از هیــچ ســمــتــیــ
قــرار نــیــســتــ
بــه تــوخــتــم بــشــود
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
دور و بر من پر است از
کاغذ های مچاله ای که
هر کدام خاطره ای
دردی
ناگفته ای دارد
و جایش سینه ی سطل کوچکیست
که بزرگترین سنگ صبور من است

دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
تو از
بُرد هایی میگی که واسش نجنگیدی
من از باخت هایی میگم که واسش جنگیدم ..
دوییدن و نرسیدن
بدترین حِسِ دنیاس که میتونی تجربه کنی ...
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
تنهایی ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿ‌‌ﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿ‌‌‌ﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ، ﮔﺎﻩ آنقدﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ …
ﮔﺎﻩ آنقدر ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ …
آنقدﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ حرف ﻣﯽ‌ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ …
ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿ‌ﺸﻮﺩ!
ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﯼ
ﻧﻬﺎﺭﻫﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ
ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﺎﻡ.
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﯼ
ﺷﺒﻬﺎ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻟ‌‌ﻬﺎﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯿ‌‌ﺸﻤﺮﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﺩ
ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ نیست...
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.

روی ِگفتن دوستت دارم را ندارم ،
نه که جرئتش را نداشته باشم ها،
نه...
حرفم از نخواستن است , از نداشتن،
نمیشود گاهی ،
دوستش‌ داری اما اگر بگویی دلسرد میشود .
واژه های گرم از دهان که بیرون می آیند سرد میشوند ،
از دهان افتاده درست مثلِ چای در یک روز پر مشغله که وقت نمیکنی بنوشی اش ...
میدانی , سخت میگویی دوستت دارم
اما او راحت میشنود .
تقصیر آنها هم نیست،
نداشته اند ،
نخواسته اند
و نمیخواهند داشته باشند آدمهایی را که بی غرور عشق میورزند .
دوست داشتنت جرئت میخواهد ،
داشته ام که مانده ام ...
اما این روزها غرور همه چیز را وارونه کرده است ،
نمیگویم دوستت دارم تا دوستیِ عاشقانه اما سادهِ یمان بهم نخورد !!
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
من احتیاجے به بهار ندارم ...
براے نو شدن ...
براے تازه شدن
تنها ڪافے ست تبِ داغِ آغوشِ
تووو را لحظه ا ے داشته باشم ...
تا بغل بغل
شڪوفه شڪـوفه ،
جوانه بزنم ...
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
mah yar_25


به وقت چای...!! ☕😊

یه‌ استکان چای‌ از 50 درصد,
آدمهایی‌ که‌ دورمون‌ هستن‌ بهتره...!!

(‌‌‌‌ پناه میبرم از شر روزمرگی، بی‌حوصلگی و نشدن‌ها به چایی ..!!😊☕️) 

چای اندک مُخدری است ، برای آنهایی که تنهایی‌هایشان را قورت می‌دهند.!،
آنها به جای تمام حرف‌هایشان لیوانی بر می‌دارند ُ چایی می‌ریزند ُ می‌خندند؛ 
گویی غم‌هایشان با خوردنِ چایی‌ای تمام می‌شود
یا شایدهم غم هایشان با خوردن چایی به باد فراموشی سپرده می‌شود..
این‌ها را نمی‌دانم...!! 
اما هرچه هست چایی غوغا کننده‌ی دل‌هایِ خسته است...!!رفیق.

هرکجا کم آوردی چایی بریز برای خودت در همان فنجان دلنشین ِ تنهایی‌ات ُ با اندک قندی پوشیده زِ دردهایت نوش جان کن تا جانی دوباره به وجودت تزریق شود..!! ❤

چایی بخور غصه نخور.. رفیق
😉☕
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
انقلاب یعنی,,,دستهایت را که لمس میکنم.شورش در قلبم به پا میشود
درون رگهایم,قیام میشود,
چشمانم از شوق دیدارت طغیان میکند,,
قلبم خروش میکند,و تمام تنم تظاهرات میکند برای تصرف وجودت...
کودتا یعنی تو ، وقتی فرو میریزم از انقلاب مخملی دستانت...
یک تار مویت را به دنیایی عوض نمیکنم...