من میگم دست ها یه جور دیگه قشنگن
ولی قشنگ ترش میتونه همونجایی باشه
که با ذوق نگاه کنی دستامونو کنار هم
و بگی چقدر کنار هم قشنگیما
لبخند بزنی و محکم فشار بدی دستمو
جوری که دلت آروم بشه
باورش بشه قفل دستاته دستام
قفل قلبته قلبم
روی ِگفتن دوستت دارم را ندارم ،
نه که جرئتش را نداشته باشم ها،
نه...
حرفم از نخواستن است , از نداشتن،
نمیشود گاهی ،
دوستش داری اما اگر بگویی دلسرد میشود .
واژه های گرم از دهان که بیرون می آیند سرد میشوند ،
از دهان افتاده درست مثلِ چای در یک روز پر مشغله که وقت نمیکنی بنوشی اش ...
میدانی , سخت میگویی دوستت دارم
اما او راحت میشنود .
تقصیر آنها هم نیست،
نداشته اند ،
نخواسته اند
و نمیخواهند داشته باشند آدمهایی را که بی غرور عشق میورزند .
دوست داشتنت جرئت میخواهد ،
داشته ام که مانده ام ...
اما این روزها غرور همه چیز را وارونه کرده است ،
نمیگویم دوستت دارم تا دوستیِ عاشقانه اما سادهِ یمان بهم نخورد !!
من احتیاجے به بهار ندارم ...
براے نو شدن ...
براے تازه شدن
تنها ڪافے ست تبِ داغِ آغوشِ
تووو را لحظه ا ے داشته باشم ...
تا بغل بغل
شڪوفه شڪـوفه ،
جوانه بزنم ...
( پناه میبرم از شر روزمرگی، بیحوصلگی و نشدنها به چایی ..!!😊☕️)
چای اندک مُخدری است ، برای آنهایی که تنهاییهایشان را قورت میدهند.!،
آنها به جای تمام حرفهایشان لیوانی بر میدارند ُ چایی میریزند ُ میخندند؛
گویی غمهایشان با خوردنِ چاییای تمام میشود
یا شایدهم غم هایشان با خوردن چایی به باد فراموشی سپرده میشود..
اینها را نمیدانم...!!
اما هرچه هست چایی غوغا کنندهی دلهایِ خسته است...!!رفیق.
هرکجا کم آوردی چایی بریز برای خودت در همان فنجان دلنشین ِ تنهاییات ُ با اندک قندی پوشیده زِ دردهایت نوش جان کن تا جانی دوباره به وجودت تزریق شود..!! ❤
انقلاب یعنی,,,دستهایت را که لمس میکنم.شورش در قلبم به پا میشود
درون رگهایم,قیام میشود,
چشمانم از شوق دیدارت طغیان میکند,,
قلبم خروش میکند,و تمام تنم تظاهرات میکند برای تصرف وجودت...
کودتا یعنی تو ، وقتی فرو میریزم از انقلاب مخملی دستانت...
یک تار مویت را به دنیایی عوض نمیکنم...