Dr.alitehran
۷۶ پست
۲۹ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۶۳/۱۰/۲۰
دکترا و بالاتر
Engineer
دین اسلام
ايران، تهران، Tehran
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم
شغلم . ورزش . گردش و تفریح در طبیعت . تماشای سریال و فیلم
قد ۱۷۹

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
دست‌هایت،
بویِ پاییز می‌دهد
به وقتِ شهریور ...
شاید از چیدنِ انار
می‌آیی؛
شاید از کوچه‌هایِ دلتنگی
شاید از بغضِ کالِ خرمالو
شاید از فصلِ انتظار
می‌آیی؛
چشم‌هایت،
رنگِ پاییز می‌‌‌شود
به وقتِ شهریور ...
در نگاهت چیزهایی هست
مثلِ رازِ یک جنگل
مثلِ خوابِ یک کودک
مثلِ عطرِ بابونه
مثلِ رقصِ پروانه
شاید از پیله‌های بی‌قرار
می‌آیی؛
شوقِ ماندن،
در نگاهت نیست
می‌دانم؛
گویی از جاده‌‌های پُر غبار
می‌آیی ...
من دلم بهار می‌خواست
اما؛
دست‌هایت
بوی پاییز می‌دهد
به وقتِ شهریور ...
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
قصهِ شهریور
به پایان رسبد
و من هنوز
به خانه ام نرسیده ام!
اصلا بی خیال شهریور
قصه ی مهر و آبان را بباف!
قصه پاییز و رنگها
شهریور
سر به هوا می شود ...!
ڪــنارم بمان
تو نباشی
سیب ڪه هیچ
طعم تمام بوســـــــــه های دنیا
تلخ می شود ..!!
فاصله ها هرگز
مانعی برای دوست داشتن
برای عشق نیستند
درست
اما اگر من اینجا گریه کنم
آیا در دور دست ها
گونه های تو خیس خواهند شد ؟؟؟
من هیچوقت بلد نبودم
جوری رفتار کنم
که هر روز بیشتر دوستم داشته باشی
بلد نبودم دلتنگی ام را قایم کنم
پشت نقاب بی تفاوتی
هیچ وقت نشد بگویی دوستت دارم
و من در جوابت فقط بگویم:
مرسی!
همیشه ی خدا موقع دیدنت برق خوشحالی در چشم هایم حال دلم را فریاد میزد...
انگار دست دلم برای تو رو شده بود...
من...
همیشه...
میترسیدم از نداشتنِ تو....
میترسیدم از اینکه
یک روزی نباشی و
من بدون تو زندگی کردن را،
یاد بگیرم...
قبول...
من خیلی چیزها را بلد نبودم
اما دوست داشتنت را که خوب بلد بودم...
نبودم ؟؟؟
مات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست ..!
اشک
مهر تو را
از دلم باید می شست
نه خواب را
از چشمانم ..!
اگر که نتوانم تو را تا ابد ببینم
بدان که همواره تو همراهِ من خواهی بود
از درون
از برون
همراهِ من خواهی بود
بر نوک انگشتانم
بر تیغه های ذهنم
و در میانه های آنچه که هستم
از آنچه که از من باقی خواهد ماند ..!
چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش
شاخه ای که از آب می گیرَدَم
دست تو باشد ..!
نمی دانم تو جای خالی مرا
با ڪی پر ڪردی ...
ولی ..
من جای تو را
با همین نوشته های تلخ
پر کرده ام ...!
و یکی‌ از همین روز‌ها پی‌ می‌‌بریم
که زیر گنبد‌های کبودِ ما
غیر از خدا
هرگز کسی‌ نبوده
نیست
و نخواهد بود
و آن روز مثل ابر گریه نکن
مثلِ ببر نعره کن
بگذار دنیا بداند
که ما در این روزگار
تنها بودیم
تنها هستیم
و تنها خواهیم ماند ...!
تو که باشی
درختان به شوق نگاهت
گل می دهند
و‌ ریسه می کند میوه ی عشق
حتی
در سالهای خشک و بی باران ..!
عشق
بادبادکیست
در دست های باد
و من همان
کودک سرگردانی
که هیچ وقت
نمیرسد ...!
و جهنم
تنها جایِ کسانیست که
فهمیدند دوستشان داریم
اما رفتند ..!
الباقی را خدا می بخشد ..!
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می‌گویند
می‌خواهم بدانم
دیگران که دچار تو می‌شوند
تا کجای شعر پیش می‌روند
تا کجای عشق
تا کجای جاده ای که من
در انتهای آن ایستاده ام ..!