فکرش را بکن من باشم و تو باشی دختر کوچکِ شیرین زبانمان. که هی برایت دلبری میکند با آن زبانِ شیرینتر از قند وعسلش. از سر و کولت بالا میرود و ماچ آبدار میکند از صورتت. و من زیر لب غُرغُر کنان شاکی از اینکه تحویلم نمیگیرید نگاهتان میکنم. صدای خنده هایش زندگیمان را قشنگتر کرده ولی من.. من.. حسودی ام میشود خُب. تا دیروز من همه ی این کارهارا میکردم. تا دیروز قربان صدقه ی من میرفتی. حسودی هم دارد خُب. رشته ی افکارِ کمی بدجنسانه ام باصدای بابایی بابایی گفتنش میشکند، نگاهم میفتد به کفشِ پاشنه بلندم که فقط یک چهارمش را پاهای کوچکش پُر کرده، و کیفی که روی دوشش تا زمین کشیده میشود.بابایی ببین خوشگل شدم؟ بلند میخندی و میگویی آره دختر قشنگم،تو خوشگلترین دختری هستی که در عمرم دیده ام. دیگر نمیتوانم جلوی خودم رابگیرم با طعنه بهت میگویم یادمه یک روزی این حرف را به من میگفتند بعضی ها،چشمکی میزنی و آرام میگویی شما که تاج سری چشم و چراغ ِخانه ای و در زیبایی بی بدل خانوم ِ جانم. من هم که ازاین حرفت کیلو کیلو قند دردلم آب میشود با اخم ساختگی و لب و لوچه ی آویزان اشاره به دخترمان میگویم آره معلوم است. غُرغُر کنان ادامه میدهم دختر که نیست هوویم هست، بلای جانم شده نیم وجبی،میخندی و باچهره ی مهربون تر ازهمیشه می آیی در کنار مینشینی و میگویی هیچ کس برایم تو نمیشود بغلم میکنی و بوسه ای بر پیشانی ام میزنی تا می آیم سرم را روی سینه ات بگذارم بدو بدو می آید و خودش را در آغوشت پرت میکند و این شیرینترین و قشنگترین حسودیِ دنیاست.

دیدگاه غیرفعال شده است.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.