.
۴,۶۳۵ پست
۱۵۷ دنبال‌کننده
۴۷,۸۰۷ امتیاز
زن
عاشق

تصاویر اخیر


چرا واژه‌ی گول خوردن رو استفاده ميكنيم؟

درايام قديم گياهاني بود كه برگ هاش براي تسكين درد موثر بود و مردم ازشون استفاده 
ميكردن كه گول نام داشت. 

اثر جانبي اين گياه حواس پرتي و 
بي دقتي و زايل شدن موقتي عقل بود

ازون روز باب شد كسي كه 
فريب ميخوره ميگن گول خورده

البته همشو از خودم دراوردم

هرگز از یک روز زندگیت هم
پشیمان نباش ...

روزهای خوب شادی بخشند،
روزهای بد تجربه آورند،
روزهای بدتر درس میدهند،
و روزهای بهتر خاطره آورند ...


میگن باید رگ خواب
آدمهارو پیدا کرد
ولی بـــا کسی که خودشو
به بیهوشی زده
کاری نمیشه کرد 
این آدمها نفهم نیستن
فقط نمی خوان بفهمن..

اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی.

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود....
نیت تو کجا و سرنوشت کجا

هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای...

لحظه ها ،
تنها مهاجرانی هستند
که هر گز بر نمی گردند
هرگز !

ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــ ــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکند
سه چیز را نگه دار:
گرسنگیت را سر سفره دیگران
زبانت را در جمع
و چشمت را در خانه دوست . .
عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد 
آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند
زیـــبا حرف میزنند
امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند.

مراقب باش
بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند
نه فراموش شدن ! 
آرزوهایت را کنار نگذار
دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید !

راننده خواب آلوده بوده و با سرعت به ماشین مقابل کوبیده بود.
دو تا از مسافرهای خودش و سه تا از سرنشین های ماشین مقابل را به خواب آخری برده بود.

یکی شان را می شناختم.جوان بود و زندگی را دوست داشت. پنج دنیا در یک لحظه به آخر رسید....

پنج دنیا به آخر رسیده  و دنیاهای بسیاری پر از زخم و چاله و تلخی شده
قصه ای که هر روز تکرار می شود.

 هزار بار هم که این اخبار پخش شود نه کسی پایش را از روی گاز بر می دارد نه فرصت خواب آلودگی و نشئگی را از دست می دهد... مقصر همواره دیگری است. دیگری ِ بزرگ...

گلایه اضطراب را می کاهد و فشار مسئولیت فردی را کم می کند مقصر آن دیگری است... دیگری ِ بزرگ...

 پسرک ِ راننده ی وانت که قرار بود تجهیزات کلینیک را تحویل بدهد شلوغش کرده بود و با عجله اصرار  داشت کرایه اش را بگیرد و برود.همکارم به او مشکوک شد و جعبه ها را با دقت بررسی کرد.کاشف به عمل آمد که یکی از قطعه ها نیست.
 قطعه ی کوچکی که چندین میلیون تومان قیمت داشت.
پسرک کم سال بود و ظاهر مرتبی هم داشت...

نمی دانم چند نفر از کسانی که مدام از اختلاس و فقدان مدیریت و کم کاری ها می نالند و نوشته های پر از گلایه از وضع موجود را پی در پی انتشار می دهند کارشان را درست و اصولی و با دقت انجام می دهند؟
 انگار انتشار خبر اختلاس ها و سوء مدیریت ها بیشتر تبدیل به مجوزی برای کم کاری و حتی بدکاری شده.

ما خوبیم.دیگری ِ بزرگ بد است.
دیگری ِ بزرگی که مقصر تمامی نبودن ها و نشدن ها و نتوانستن های ماست.

ما به حق خود نرسیده ایم.با این همه استعداد باید جای بهتری داشتیم!

 همین است که شبها را تا دیروقت بیداریم و در فضای مجازی فوروارد و گلایه می کنیم و صبح بی انگیزه و خواب آلود به محل کار خود سری می زنیم و همگی، دیگریِ بزرگ را لعنت می کنیم

چشمي که دائم عيب‌هاي ديگران را ببيند
آن عيب را به ذهن منتقل ميکند
و ذهنی که دائما با عيب‌های ديگران درگير است
آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است

در عوض چشمی که ياد گرفته است
هميشه زيبايي‌ها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند

چون چشم زيبابين عيب‌های ديگران را نمی بيند و دنياي درونش دنيای قشنگی‌هاست

گرت عیبجویی بود در سرشت
نبینی ز طاووس جز پای زشت



برید کنار جیگر کلیک اومد

مشاهده ۱۷ دیدگاه ارسالی ...



به خدا خواهم گفت

در فراسوی این

شب تاریک و سیاه

نور عشق بی حدش را

بتاباند بر خوشه ی

 آرزوهای  شما تا

صدها ستاره بروید

روی لبهای شما

شبتون بخیر

کینه ، مانند این است که زهری بنوشی و امیدوار باشی دشمنانت را بکشد!


حسادت

روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان که مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشک مى برد و مى کوشید که اندکى از نعمت هاى آن مرد شریف را کم کند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى کارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، که خواجه را مسموم کند: حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى که خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد که خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه را بر آن دو، شفقت آمد. نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال در جا مردند. خبر به حاکم شهر رسید، و خواجه را دستگیر کرد، هنگامى که از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاکم کسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر کردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز کرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد که آن دو تن، یکى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یکى دو روز مرد. آرى خودم کردم که لعنت بر خودم باد. این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود کند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش کرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت

با اینکه امروز کلی کار داشتم اما اصلا خوابم نمیاد هوووف

مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...

دلبر جانم 
بی منت تو را دوست دارم 
بی علت تورا دوس دارم
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...

نگرانی 
مانند صندلی گهواره ای است كه شما را تكان می دهد،
ولی با این همه جنبش،
شما را به جایی نمی برد....

هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده...
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...
مهم نیست امروز کجایی...!؟
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود...!؟

هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد
که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!

زمین خوردی!؟
عیبی ندارد...برخیز...!!!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...

سر به دو زانوی غم فرو مبر،
سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟

کوله بارت ریخت!؟
عیبی ندارد...
سبک باشی راحت تر اوج میگیری...

 زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش.