دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
مثل تو کسی پای به دریا ننهاده امید به این کشتی ویران ننهاده
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
شاعری را زیر باران دیدهام شعرهایش را به سختی چیده ام.ف-ر
ما سر خوشان مست دل از دست داده ايم همراز عشق و هم نفس جام باده ايم
من سر خوش دلهای غریبی هستم کز دور نشاید که همی سر مستن.ف-ر
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقي شيوه رندان بلا كش باشد
دوریست بلاکشان به دریا زده اند در راه به غافلان بی جان زده اند.ف-ر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
دستی رسد از ان راه کو نوش میدهد ماه
هان اي دل عبرت بين از ديده عبر كن هان ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
نی عبرت دلها بین نی سوی معما بین
ني حديث راه پر خون مي كند قصه هاي عشق مجنون مي كند
دستار تو عاشق کرد مستانه حیران را
آخر الامر گل كوزه گران خواهي شد حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني
یا در این دیر تو از باده پری یا دران دیر پز از خاک و خلی
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
رسم عشقت را منه شاعر بلد باشم خوش است
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
یار ما را به بزرگی نتواند دیدن زین که اسباب فراوان شدنش دشوار است
تو آني كزان يك مگس رنجه اي كه امروز سالار و سر پنجه اي
یا برایم شعر شو یا شعر ها را اب ده خشک شد این سرزمین از بیم این بی شعرها
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر ان ترک اهوازی بخنداند خر ما را به اسبش میدهم حرمای اعلای گلستان را
آنان كه محيط فضل و آداب شدند در جمع كمال شمع اصحاب شدند
دانی که تو را چه شعرهائی باشد بسیار غزل نگفته در دل باشد
دولت فقر خدايا به من ارزاني ده كين كرامت سبب حشمت و تمكين من است
تو الهه ائی تو شعری تو نسیم جویباران تو پر از بهاری و گل تو خروش شاخساران
نوش دارویی وبعد از مرگ سهراب آمدی بی وفا! این پیشتر میخواستی ، حالا چرا؟
اه ای گمشده ای با من و از من جدا هستم اینک تا بیائی بهر تو خالا بیا
این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
مصرع بعدی چی شد؟
روزهایم در پی تو تار رفت
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
یاد تو هم صحبت شبهای من بود است تا وقتی بیائی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم بهتواز چشم حسود چمنش
شاد باشی نازنین چون این دعا میشود من را از این دنیا جدا
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست چندین آشنایی
یک قدم پیش بیا من همینجا پشت برگان ورق خورده تاریخ دو قدم انسوتر پای این چشمه نشستم بر تو
ور از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
بیا شهد ها را به کامت بگیر وز این شهد ناشد ترا شهددیر
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
هر دم ان دوش مرا یا اری از می ناب قلم ها داری
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان کین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
در دیار تو همه مکار ها خر سوارند و الاغان دست بوس
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد و آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
داد را بی خبری بود تمنائی نه دل همه جان شد و همنائی نه
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست با چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل است
تو را من دیده در راهم ز هر راهی که می ائی
یارب تو چنان که پریشان نشوم محتاج به بیگانه و خویشان نشوم
من را به منی نشانه کردی رفتی و دمی نظاره کردی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
مثل یک اغاز بودی تو پر پرواز بودی تو همه اواز هستی تو پر پرواز هستی
یارا بهشت صحبت یارانهمدم است دیدار یار نامناسب جهنم است
تن آدمی عزیز است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تا ما بچرخیم و روزگار دگر تا تو بگردی به گرد یار دگر
راهی بزن که آهی با ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
دانی که ساز دانم راه تراز دانم تو ناز کن که من هم رطل تو برنوازم
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یاد تو چنانم کرد مشتاق نبودم من یاد تو فغانم کرد بر باد نبودم من
نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب رفته باز نیاید به جوی
یاد امد روز دیرین دل به روی سر به زیرین
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
تو همه جان شده ائی راز دلت بامن گو به اشارات و قلم یا به زبان خواهی گو
وین دسته که بر گردن او میبینی دستی ست که بر گردن یاری بوده ست
تاجی که بر سر او میبینی لوحیست که اندیشه دادی بوده ست
توانا بود هر كه دانا بود ز دانش دل پير برنا بود
در این دیر هر انکه دانا بود شود پیر بس انکه برنا بود
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گروی باده و دفتر جایی
یا بر در میخانه نرفتی یا بر کج پیمانه نبستی
يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم
ماه اندر لب و جامم تر و لیلی به ترانه
هر كو نكند فهمي زين كلك خيال انگيز نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد
دانم ز خیال تو نقشیست بر این عالم ان طره مشکین را ضربیست در این عالم
مكن آن نوع كه آزرده شوم از كارت گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
تو انگونه کن تا من ازرده گردم بگیرم ..... بسویت بگردم
مرا چشمي ست خون افشان ز دست آن كمان ابرو جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو
و اینکه قصه ها گوییم از ان چشم و ار ان ابرو
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
دورها صدائیست که مرا میخواند یک نفر پشت اقاقیها بر زمین افتاده است
تاب بنفشه مي دهد طره مشك ساي تو پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
وادی یار میشود دست بهار میشود ان لب گلگسار تو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی تا با تو بگویم غم شب های جدایی
یابم دمی و وقف نگاهت باشد که دمی غم بربایم
یکی زان میان غیبت آغاز کرد در ذکر بیچاره ای باز کرد
در نعمتش بست با غیبتش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
انان که به دمی کیمیا کنند امواج را بگیرند و دل شفا کنند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند سر تاس و کچلی را فر شش ماهه زدند
دیده بودم که ملائک همه ریمل برنن فر شش ماهه عجب نوبر بازاری بود
دوش مرغی به صبح مینالید عقل و صبر ببرد و طاقت و هوش
شاید او شاد است گرچه اوازش مثل مرغی در قفس ماند
دل که آئینه شاهی ست خدایی دارد از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
یار میباید اورا که دل ائینه شاهی دارد ورنه بی یار نشاید به چنین بسیاری
يك ره ز لب دجله منزل به مدائن كن و از ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
نیکو تر از ادب نیست هر سوی زندگانی
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
در این دویدنها کسی دانست مقصد را و بر جانش خرید درد نا اهلان دنیا را
الا یا ایها الساقی ادرکاساًوناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
ای رفته از نظر نروی از دل
لطف حق با تو مداراها كند چون كه از حد بگذرد رسوا كند
دوست میدارم چنین رسوا شدن عاشقانه همدل و مه وا شدن
نی حدیث راه پر خون میکند قصه های عشق مجنون میکند
داستانهایش همه شیرین بود این الهه هم کمی غمگین بود
در نمی آید به ذهن و بر نمی آید ز جان آه از این دوری که در نزدیکی او می کشم
مثل قوئی برکش دریا شدی شعر زیبای همه دلها شدی
دانای جهان توئی مرا کاری نیست درهر دو جهان مرا به سر باری نیست
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
دانی که گران شده همه چیز شعرم دگر از سرودن افتاد
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
در همین حین یکی گاز گرفتی ز لپش و ر نه کی می بایدش این گونه برافروخته روی
یاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
لینک
Constantine
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
الهه
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
Constantine
مثل تو کسی پای به دریا ننهاده امید به این کشتی ویران ننهاده
الهه
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
Constantine
شاعری را زیر باران دیدهام شعرهایش را به سختی چیده ام.ف-ر
الهه
ما سر خوشان مست دل از دست داده ايم
همراز عشق و هم نفس جام باده ايم
Constantine
من سر خوش دلهای غریبی هستم کز دور نشاید که همی سر مستن.ف-ر
الهه
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلا كش باشد
Constantine
دوریست بلاکشان به دریا زده اند در راه به غافلان بی جان زده اند.ف-ر
الهه
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
Constantine
دستی رسد از ان راه کو نوش میدهد ماه
الهه
هان اي دل عبرت بين از ديده عبر كن هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
Constantine
نی عبرت دلها بین نی سوی معما بین
الهه
ني حديث راه پر خون مي كند
قصه هاي عشق مجنون مي كند
Constantine
دستار تو عاشق کرد مستانه حیران را
الهه
آخر الامر گل كوزه گران خواهي شد
حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني
Constantine
یا در این دیر تو از باده پری یا دران دیر پز از خاک و خلی
الهه
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
Constantine
رسم عشقت را منه شاعر بلد باشم خوش است
الهه
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
Constantine
یار ما را به بزرگی نتواند دیدن زین که اسباب فراوان شدنش دشوار است
الهه
تو آني كزان يك مگس رنجه اي
كه امروز سالار و سر پنجه اي
Constantine
یا برایم شعر شو یا شعر ها را اب ده خشک شد این سرزمین از بیم این بی شعرها
الهه
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
Constantine
اگر ان ترک اهوازی بخنداند خر ما را به اسبش میدهم حرمای اعلای گلستان را
الهه
آنان كه محيط فضل و آداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند
Constantine
دانی که تو را چه شعرهائی باشد بسیار غزل نگفته در دل باشد
الهه
دولت فقر خدايا به من ارزاني ده
كين كرامت سبب حشمت و تمكين من است
Constantine
تو الهه ائی تو شعری تو نسیم جویباران تو پر از بهاری و گل تو خروش شاخساران
الهه
نوش دارویی وبعد از مرگ سهراب آمدی
بی وفا! این پیشتر میخواستی ، حالا چرا؟
Constantine
اه ای گمشده ای با من و از من جدا هستم اینک تا بیائی بهر تو خالا بیا
الهه
این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
الهه
مصرع بعدی چی شد؟
Constantine
روزهایم در پی تو تار رفت
الهه
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
Constantine
یاد تو هم صحبت شبهای من بود است تا وقتی بیائی
الهه
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم بهتواز چشم حسود چمنش
Constantine
شاد باشی نازنین چون این دعا میشود من را از این دنیا جدا
الهه
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
Constantine
یک قدم پیش بیا من همینجا پشت برگان ورق خورده تاریخ دو قدم انسوتر پای این چشمه نشستم بر تو
الهه
ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
Constantine
بیا شهد ها را به کامت بگیر وز این شهد ناشد ترا شهددیر
الهه
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
Constantine
هر دم ان دوش مرا یا اری از می ناب قلم ها داری
الهه
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
Constantine
در دیار تو همه مکار ها خر سوارند و الاغان دست بوس
الهه
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
Constantine
داد را بی خبری بود تمنائی نه دل همه جان شد و همنائی نه
الهه
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل است
Constantine
تو را من دیده در راهم ز هر راهی که می ائی
الهه
یارب تو چنان که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم
Constantine
من را به منی نشانه کردی رفتی و دمی نظاره کردی
الهه
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
Constantine
مثل یک اغاز بودی تو پر پرواز بودی تو همه اواز هستی تو پر پرواز هستی
الهه
یارا بهشت صحبت یارانهمدم است
دیدار یار نامناسب جهنم است
الهه
تن آدمی عزیز است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
Constantine
تا ما بچرخیم و روزگار دگر تا تو بگردی به گرد یار دگر
الهه
راهی بزن که آهی با ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
Constantine
دانی که ساز دانم راه تراز دانم تو ناز کن که من هم رطل تو برنوازم
الهه
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
Constantine
یاد تو چنانم کرد مشتاق نبودم من یاد تو فغانم کرد بر باد نبودم من
الهه
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
Constantine
یاد امد روز دیرین دل به روی سر به زیرین
الهه
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
Constantine
تو همه جان شده ائی راز دلت بامن گو به اشارات و قلم یا به زبان خواهی گو
الهه
وین دسته که بر گردن او میبینی
دستی ست که بر گردن یاری بوده ست
Constantine
تاجی که بر سر او میبینی لوحیست که اندیشه دادی بوده ست
الهه
توانا بود هر كه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
Constantine
در این دیر هر انکه دانا بود شود پیر بس انکه برنا بود
الهه
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گروی باده و دفتر جایی
Constantine
یا بر در میخانه نرفتی یا بر کج پیمانه نبستی
الهه
يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم
آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم
Constantine
ماه اندر لب و جامم تر و لیلی به ترانه
الهه
هر كو نكند فهمي زين كلك خيال انگيز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد
Constantine
دانم ز خیال تو نقشیست بر این عالم ان طره مشکین را ضربیست در این عالم
الهه
مكن آن نوع كه آزرده شوم از كارت
گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
Constantine
تو انگونه کن تا من ازرده گردم بگیرم ..... بسویت بگردم
الهه
مرا چشمي ست خون افشان ز دست آن كمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو
Constantine
و اینکه قصه ها گوییم از ان چشم و ار ان ابرو
الهه
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
Constantine
دورها صدائیست که مرا میخواند یک نفر پشت اقاقیها بر زمین افتاده است
الهه
تاب بنفشه مي دهد طره مشك ساي تو
پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
Constantine
وادی یار میشود دست بهار میشود ان لب گلگسار تو
الهه
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
Constantine
یابم دمی و وقف نگاهت باشد که دمی غم بربایم
الهه
یکی زان میان غیبت آغاز کرد
در ذکر بیچاره ای باز کرد
Constantine
در نعمتش بست با غیبتش
الهه
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
Constantine
انان که به دمی کیمیا کنند امواج را بگیرند و دل شفا کنند
الهه
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
سر تاس و کچلی را فر شش ماهه زدند
Constantine
دیده بودم که ملائک همه ریمل برنن فر شش ماهه عجب نوبر بازاری بود
الهه
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبر ببرد و طاقت و هوش
Constantine
شاید او شاد است گرچه اوازش مثل مرغی در قفس ماند
الهه
دل که آئینه شاهی ست خدایی دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
Constantine
یار میباید اورا که دل ائینه شاهی دارد ورنه بی یار نشاید به چنین بسیاری
الهه
يك ره ز لب دجله منزل به مدائن كن
و از ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
Constantine
نیکو تر از ادب نیست هر سوی زندگانی
الهه
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
Constantine
در این دویدنها کسی دانست مقصد را و بر جانش خرید درد نا اهلان دنیا را
الهه
الا یا ایها الساقی ادرکاساًوناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
Constantine
ای رفته از نظر نروی از دل
الهه
لطف حق با تو مداراها كند
چون كه از حد بگذرد رسوا كند
Constantine
دوست میدارم چنین رسوا شدن عاشقانه همدل و مه وا شدن
الهه
نی حدیث راه پر خون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
Constantine
داستانهایش همه شیرین بود این الهه هم کمی غمگین بود
الهه
در نمی آید به ذهن و بر نمی آید ز جان
آه از این دوری که در نزدیکی او می کشم
Constantine
مثل قوئی برکش دریا شدی شعر زیبای همه دلها شدی
الهه
یکی زان میان غیبت آغاز کرد
در ذکر بیچاره ای باز کرد
Constantine
دانای جهان توئی مرا کاری نیست درهر دو جهان مرا به سر باری نیست
الهه
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد
وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
Constantine
دانی که گران شده همه چیز شعرم دگر از سرودن افتاد
الهه
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
Constantine
در همین حین یکی گاز گرفتی ز لپش و ر نه کی می بایدش این گونه برافروخته روی
الهه
یاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
آرش ( گروه لاله های سرخ )
لینک