آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر ان جان امید جان من تنها نبود
ای نداده خوشه از آن خرمن تنهاییم
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
استاد شهریار
سلام دوستان اوقات خوش

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.