#حکایت ( بخوانیم و عمل کنیم )
از بایزید بسطامی ( عارف بزرگ ) پرسیدند: چطور به این مقام ارزشمند رسیدی؟
گفت: شبی مادر از من آب خواست، دیدم آب در خانه نیست. کوزه برداشتم و به سمت جوی آبی
رفتم که آب بیاورم، چون باز آمدم ، دیدم که مادرم به خواب رفته..
پس با خودم گفتم: اگر بیدارش کنم، خطاکارم.. ایستادم تا بیدار شود...
هنگام بامداد از خواب برخاست.. پرسید چرا ایستاده ای؟
قصه را برایش گفتم .. او به نماز ایستاد و پس از نماز دست به دعا برداشت و گفت:
خدایا چنان که این پسر را عزیز و بزرگ داشتی، در میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان!!!
♦ خلاصه اینکه : نرسیدن افراد بزرگ و موفق به جایگاهی بین مردم و پیش خدا مگه به
دعای پدر و مادر و خدمت به این دو نعمت عالی!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.