فریاد استخوان هایم نشسته است در چشمهای به هرز رفته ام، اما هنوز خاطره ها در ذهن کلمات به جای مانده است و من اسیر خط خطی های یک احساس بی پایان شده ام .
مستی کدامن شب ، شیون های کدامین بغضِ دلتنگ و خود زنی کدامین شهوت،
مرا به بیراهه های شهر رسانیده است که از انتهای دهلیزهای متروک و بن بست های
همیشه تاریک، تمثیل عشق را در خود میشکنم
مبادا بگویند عاشق است و عشق را اینگونه میخواند............
اینجا پرواز را هرزگی می نامند و شهوت را میپرستند. اینجا خط مشق تنهایی من،
خط خطی شده است
و کسی سکوت شبم را نمیشکند...
به کدامین دلواپسی و انتظار میشود پاسخی به دلتنگی های شبانه خویش داد.
این سکوت دیگر سهم من نیست بگو که چقدر شکسته ام ...
تو عاشقانه ترین زخم را بزن بر تن خسته و پیکره من و ببین چگونه ترانه ای دیگر سروده خواهد شد . اینجا سهم من، گناه پاکترین احساس عاشقانه خواهد بود .
چه کسی باور خواهد کرد....
 اشکهایم خواهد آمد بی آنکه دستهایت نوازش گر شانه ای باشد.
ثانیه به ثانیه در بیقراری هایم عذاب خواهم کشید
برای قدمهایی که تا مرز دلتنگی برداشتیم در شهر تنهایی من . اشکهایت را در شهر من جای مگذار.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.