• Saye

    کاش وابستگی هم درجه تنظیم داشت!
    آدم که خسته می شد،
    زمانی که کم می آورد
    وقتی که می برید،
    زمانی که بارها و بارها قلبش، احساسش ترک بر می داشت... می شکست... خرد می شد...
    عقربه را می چرخاند..
    وابستگی را کمتر می کرد..
    می توانست دلتنگی را بگذارد روی دور کند...
    که دیرتر دلش بگیرد..
    دیر تر دل تنگ شود..
    دیر تر ببخشد..
    و دیرتر بگذرد...

    گاهی آدم ساده می گذرد.. اما سخت می شکند..
    می گذرد که از دست ندهد..
    می گذرد که باز آید آرامش دل تنگش ...
    می گذرد که برگرداند کسی را که می خواهد...
    می گذرد که نشکند...
    اما...
    می شکند..
    بدتر و سخت تر و بیشتر می شکند...
    می شکند و دیده نمی شود تکه تکه شدنش..
    می شکند و تنها خودش می فهمد و خدا..

    برویش نمی آورد...
    با دلی پر از خون، رژ لبخند را روی لبهایش می کشد..
    جان می کند که کسی نبیند ویرانی درونش را...
    آوار می شود که نلرزاند دل کس دیگری را...

    قلبش درون سینه اش فریاد میزند..
    جیغ می کشد...
    خودش را به در و دیوار می کوبد...
    و...
    خفه می شود...
    و در تمام این مدت ،
    او حق ندارد که حتی اخمی به چهره اش بنشاند..
    که ذره ای گلایه بکند...
    که خسته بشود..
    که بگذارد و بگذرد و برود...
    وابسته است...دل بسته است...
    بخاطر دلش هم که شده باید دوام بیاورد...
    باید بماند..!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.