گمونم اکثرا زندگیمون اینجوری (البته برا اقایون زیاد مطمئن نیستم)
تا قبل ۳۰ سال تو یه برزخ و زندگی دوگانه هستی!..نمیدونی کیی کجایی چرا اصن اینجوریه کِی میخواد فاز حقیقی شروع بشه اینا همههه به کنار با خودت میگی این زندگی مشترک چی چیههه
توقع دارید تا آخررر عمر ما زن و شوهر باشیم وااا مگه میشه یعنی ما تا اخر باید کنار هم پیر بشیم
چرا اونوقتتتتت خخ
خلاصههه ......به همین صورت چیزی رو نپذیرفته و اندکی سرخوشانه سر میکنی تا بفهمی جریان چیه
سن از سی رد میشه چندسال اولش هنوزم تو ابهام خیلی چیزایی اما بخاطر بعضی مسایل جانبی زندگی کمتر بهشون فکر میکنی
میرسی به ۳۶-۳۷ سالگی
کم کم وارد مرحله یعنیییی زندگی همین بود!!!؟؟؟؟؟ میشی. از زندگی که نکردی از کارهایی که امید داشتی انجام بدی و نشده .همه اینها میشن بحران ۴۰ سالگی.تو خودت میری حسابی دمق و پریشان
(انصافا هم رسمش نیست اینمدل زندگی)
بعد ک بحرانو رد کنی و طوفان تموم شه همه چی ارومه.اونقدر اروم ک گاهی فکر میکنی چرا باید اینقدر بین این سن و قبل ش شکاف و تفاوت باشه!
(اگه قبل این سنت گرفتار کسی شده باشی که این بحرانو رد کرده همش اسیب میبینی.چون اون فرد برا از دست دادن خیلی سختگیر نیست متاسفانه)
حلاصه بعد۴۰ بگمونم همه چی ب طرز ناامید کننده ای ارومه
با زندگی نمیجنگی توقع زیادیم ازش نداری اونم زیاد باهات کار نداره احمق عوضی خخخ

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.