تو مغزم یه آهنگ هی عقب و جلو میشه
(برگیسویت ای جان کمتر زن شانه ...چون برچین و شکنش دارد دل من کاشانه...)
عجیبه این آهنگو من از کجا بلدم چقدر دلنشینه...
سرم درد میکنه چشمامو باز میکنم .غلط میخورم..آخخ خخ خخ آخ صورتم لعنتی
دستمو میذارم رو صورتم بالای چشمم روی ابروم به شدت درد میکنه کف دستم خیس شده .لعنت...
صورتم خیس و گرم شد
به سختی چشممو باز میکنم وسط سالن کنار میز شیشه ای رو زمین ولو شدم.قبل از اینکه بفهمم چی شده وااای زیر پوش رکابیمو فرش و قسمتی از روکش مبل از خون خیس شده
صدای جییییغغغغ
+سینااااااا وای خدا چی شده...
:اوووم نمیدونم خونریزی داره صورتم یه دستمال تمیز بیار یاسی
دستمالو محکم فشار میدم رو ابروم و آخخ خ خخ دادم در میاد
: یاسی تند تر برو خونریزیم بند نمیاد
چشمم از لخته های خون چسبیده به هم
رو تخت به سرعت منو میبرن اتاق عمل
میشنوم که پرستار به یاسمن میگه رگ گیجگاهیش با برخورد به لبه میز کاملا قطع شده برای همینه که خونریزیش بند نمیاد
: یاسی کنارم بمونی ها بد جور ترسیدم
+حتما عزیزم کنارتممممممم
صدای ناقوس و صدای یاسمن تو گوشم میپیچه....

ادامه قسمت چهارم امشب

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.