با کرختی چشمامو باز کردم یه نور سفید شدیدی خورد به چشمم
خواستم تکون بخورم نمیشه
سرمو تکون بدم ...نمیشه
دستمو...عه چرا نمیتونم تکون بدم بدنمو
فکر کردم شاید خواب رفته دست و پام
ولی چرا حتی سرم و گردنم تکون نمیخوره
چشمامو چرخوندم تو اتاق همه چی سفیده
دیوار، سقف ،با سختی به بدنم نگاه کردم
عه این چیه تنم کردن
شبیه لباس دیوونه هاس
با دقت نگاه کردم عه عه عه عه واقعا لباس دیوونه هاس
دستام بستس
پاهام با بند به تخت سفید بستس
خواستم داد بزنم
صدام تو گلوم خفه شد اصلا متوجه نبودم دهنم هم بستس
در باز شد
بیدار شدی؟
: دهنم بسته بود خفه گفتم اوهوم
دستش یه سرنگ بود
با حالت عصبی و عجله زد تو آنژیوکت تو دستمو ...
با موهام کمی ور رفت
...چشمام سیاهی میره
هالهء بی رنگشو تو درگاه در میبینمو...

پایان پارت ۳

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.