دوازدهِ فروردینیم!
داداش بزرگه خوبه. ولی ما از سرِ دخالتای بیجای ننه سکین و اره و اوره و شمسی کوره تو خونه موندگار شدیم!
به مامانم که زنگ میزنم میگه توام نمیخواستی بیای وگرنه میشد بیای!
حوصلشونو ندارم و دلم میخواد برم خونه خودمون

اگه الان بیپفا بووود!
سینا و فرخِ خر!

برامون دروغِ سیزده میذاشت بچه ها جمعی مسخرش میکردیم؛ شاد می شدیم!
سینای گاو!

دلم خواست حداقل نوشته های اون پروفایلمو دوباره بخونم و ببینم!
با بعضی آدمای اونجا حرف می زدیم؛ چرت و پرت میگفتیم

هی دوست پیدا کنی، هی از دست بدیم!
حوصله ی معاشرتِ دوباره و آزمون و خطا ندارم

خدا جان!
جدای از این که: همیشه جای شکرش هست از این که هست میتونست بدترم باشه؛
قراره بهترم باشه؟ کِی حالمون بهتر میشه؟ آخه ما را به سخت جانیِ خودمون از این گمانا نبودا!
میدونی که من بابت کدوم موضوع دارم حرف میزنم که؟

درسته ما حواس پرتی در میاریم ولی شما که حواست جمعه این موضوعو هم ببین لطفا :دعا

( دلم تنگ شد مریم برای اونجا ..
خیلی

منم دلم برا پستا ..
جمع ..
بحصا تنگ شده ..

ماهِ دل کدوم بودی؟ ماهتیکایی؟

ببین چه بر سرمون آوردن!
الان قابلیتِ اینو دارم که هرچی حالم از قرنطینه گرفته اس سرِ فرخ و سینا خالی کنم!

نه ..
فاطمم .. دوست لیلا و امنه ..

منم میتونم همراهیت کنم ..
چرا پوکوند سایتو ..

بهرحال خوشبختم :ماچ

احتمالا دیگه دامنه رو شارژ نکردن

منم ..
اخمخا ..