یک عده هستند که وقتی
کنارشان از عشق صحبت میکنی
میخندند و میگویند عشق؟! عشق دیگر چیست؟! مگر وجود دارد؟! جمع کنید این بساط را عشق کجا بود...
نگاه به خنده این آدم ها نکن،این خنده شان از هزار گریه بدتر است...
این ها جگرشان برای عشق سوخته که این طور از عشق میگویند
این آدم ها زمانی عاشق بودند ولی با چشمهای خودشان خیلی چیز ها دیدند،خیلی چیزها شنیدند و انگشت خود را در حلقشان کرده و هر چه عشق و احساس بود بالا آوردند...
از همان زمان متنفر شدند از عشق از محبت از هر چه احساس...
این ها یک روزی یک جایی باز هم عاشق میشوند ولی خدا میداند چقدر طول میکشد تا از ته دلشان بار دیگر به کسی اعتماد کنند...


پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.