پدر بزرگم هَروقت میخواست کثرتِ
چیزی را بیان کند، میگفت:"یک دریا.."
مثلا میگفت: "نمیدانی، فُلانی یک دریا
پول دارد .."
کی میرسد روزی که تو رو به رویم
بایستی، زُل بزنم به چشمانت و بگویم:
" فلانی نمیدانی من،
تو را یک دریا دوست دارم .."

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.