‏یه روز نوه داییمو گذاشتن پیشم که مراقبش باشم مامانش که آمد ببردش گفت با عمو خوش گذشت؟
گفت اره با عمو کلی بازی کردم 
مامانش پرسید چی بازی گفت عمو عروسکمو پرت میکرد میگفت برو بیارش من میرفتم میاوردمش 

نمیدونم چرا مامانش قهر کرد دیگه خونمون نیومد

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.