این کیست؛ این کسی که روی جادهٔ ابدیت
بسوی لحظه توحید می‌رود ،
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریق‌ها و تفرقه‌ها کوک می‌کند ؟

این کیست؛ این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمی‌داند ،
آغاز بوی ناشتایی می‌داند ؟

این کیست؛ این کسی که تاج عشق به سر دارد ،
و در میان جامه‌های عروسی، پوسیده‌ست ..

پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید !
تو از طنین کاشی آبی، تهی شدی ؛
و من چنان پُرم، که روی صدایم نماز می‌خوانند ..


پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.