من بازارتونو صياداي کهنه کار

پر شد تنِ طعمه از پُر قايقا...

از گرگ و نماي سگ از طلا نمادِ فقر

من توو اوجِ نمايشم هم گُود قلم ميچرخه دورِ سرم...

نميارزيد بيفتم از ارتفاع قلمِ گُنگم توو حوض ورق

من آرمانتونو قاتلاي ضدِ قلم

من ترستون از آخرِ قصه رو دوره کردم...

نشون نشون جبر، نشون قُشون ايساده از خم

کنارِ فانوسِ پيروزي به درياي جهل...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.