ما با سرِ گرممون بي خبر از زوره جريان

روز به روز زورمون خشکيد...

سودِ بالاي نقشت، ما رو به چوبه آذين تبديل کرد

تو احتکاره بازار اره...

من بازارتون و صياداي کهنه کار

مشتريتون ديگه مدفوع سگ نميخره جاي غذا

نميارزيد جرقه ي توو سرِ يکي بشه لامپ...

از تارا بشه تابيد به دام خاکستريا

نه داسنتني ها چيره به مغز آن است

پيرِ به رحما بپرس که آبهاي جاري سيل نشد زيره درختا...

پاره ترين يه بنداي مقاوم به شکافِ هسته اي

وقتِ نبرد رفته زکات هاي صلاحيتتون همش حرفه...


پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.