من بی تو نیستم، تو بی من چه می کنی؟

بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟



شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم

با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟



این شهر بی تو چند خیابان و خانه است

تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟



گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد

می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟



من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون

با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!



پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار

یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!



| مژگان عباسلو |

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.