نه هر آنکو قدمي رفت بمقصد برسيد ... نه هر آنکو خبري گفت پيمبر گردد
تشنه ي سوخته در خواب ببيند که همي ... به لب دجله و پيرامن کوثر گردد
آنچنان کن که بنيکيت مکافات دهند ... چو گه داوري و نوبت کيفر گردد
مرو آزاد، چو در دام تو صيدي باشد ... مشو ايمن چو دلي از تو مکدر گردد
توشه ي بخل ميندوز که دو دست و غبار ... سوزن کينه مپرتاب که خنجر گردد
نه هر آن غنچه که بشکفت گل سرخ شود ... نه هر آن شاخه که بررست صنوبر گردد
ز درازا و ز پهنا چه همي پرسي از آن ... که چو پرگار بيک خط مدور گردد
عقل استاد و معلم برود پاک از سر ... تا که بي عقل و هشي صاحب مشعر گردد

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.