من نشات يه درد توو اسارت يه برده ام..

من به يه مو بندم ، منو پاره نکن ، آواره نکن...

وقتي دستاي سرد خورشيدم به ستاره نخورد..

بشين و نيستنم رو نظاره گر شو....

که بارور کنم زمينو من صداي ريختنِ برگم

لحنِ عاجزانه ي التهابِ تاراي صوتي ام..

وقتي نطفه هاي فراموشي

از ترسِ نبودشون اين صدا رو خفه کردن...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.