پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.

از مادرش پرسید:
مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت:
از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند وهواداغ میشود
و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم.
فرزند با تعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.

مادر پاسخ داد:
بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی...
⭕️قدرپدرومادرهاتون روبدونیدکه سرمایه های بی تکرارهستندکه هیچ کس وهیچ چیزنمیتونه جای اونهارابراتون پُرکنه
  • فرهاد

    پیازداغ این ماجرا رو زیاد کردند بعًضی از بچه ها توان رسیدگی رو ندارند ازنظرمن این کار طبیعیست. منطقی باشیم ن احساساتی

  • رقیه بانو❤️

    واقعا سرمایه ی بی تکرارن ان شاء الله حسرت نشه برامون

  • reza

    پیازداغ این ماجرا رو زیاد کردند بعًضی از بچه ها توان رسیدگی رو ندارند ازنظرمن این کار طبیعیست. منطقی باشیم ن احساساتی

    موضوع احساساتی بودن نیست. موضوع اینکه اگه مادری 9ماه فرزند را در شکم خودش و 30ماه هم بچه را تر و خشک می کنه با مهر و عطوفت بیشتری باهاش رفتار کنیم. ما شرایط عادی زندگی رو در نظر داریم. نه شرایط حاد و بحرانی.

  • reza

    واقعا سرمایه ی بی تکرارن ان شاء الله حسرت نشه برامون

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.