مسافر خسته من، بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آيينهها به انتظار نشسته بود ...
میخواست كه از اينجا بره اما نمیدونست كجا
دلش پر از گلايه بود ولی نمیدونست چرا ...
دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشت و رفت ...
عکس های يادگاریشو برای ما گذاشت و رفت ...
دل كه به جاده میسپرد کسی اونو صدا نكرد
نگاه عاشقونه یی برای اون دعا نكرد ...
حالا ديگه تو غربتش ستاره سر نمیزنه ...
تو لحظههای بیكسيش پرنده پر نمیزنه ...
با كوله بار خستگی تو جاده های خاطره
مسافر خسته من يه عمره كه مسافره ... یه عمره که مسافره
Reza
لینک
Reza
لینک